همه شب از تو به دیوار از امیرخسرو دهلوی غزل 1453
1. همه شب از تو به دیوار خانه غم گویم
فسانه گویم و با چشم پر زنم گویم
1. همه شب از تو به دیوار خانه غم گویم
فسانه گویم و با چشم پر زنم گویم
1. رخی که بر کف پای تو سیم تن مالم
دریغم آید، اگر بر گل و سمن مالم
1. اگر چه از تو دل خسته و غمین دارم
بدین خوشم که بتی چون تو نازنین دارم
1. نه یک دل، ار چه هزار است، آن او دانم
که من کرشمه آن ترک فتنه جو دانم
1. نیامده ست به چشم آدمی بدین سانم
پری و یا ملکی، چیستی، نمی دانم؟
1. چنین که غمزه خوبان نشست در کینم
مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم
1. چو من ز دوست به داغ درونه خرسندم
نه دوستی بود، ار دل به همرهی بندم
1. به دیده ای که ترا دیده ام نمی یارم
کزان نظر به سوی دیگری به بار آرم
1. به دیدنت که من خو گرفته می آیم
بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم
1. ما که در راه غم قدم زده ایم
بر خط عافیت رقم زده ایم
1. ما در این شهر پای بند توایم
عاشق قامت بلند توایم
1. غم کشی چند یار خویش کنم
گریه بر روزگار خویش کنم