دلم ز دست تو خون شد، از امیرخسرو دهلوی غزل 1429
1. دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟
علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟
1. دلم ز دست تو خون شد، ندانم این به که گویم؟
علاج خود ز که سازم، دوای دل ز که جویم؟
1. بیار، ساقی، دریای بیکرانه به سویم
که کشته می نشود آتش جگر به سبویم
1. نهفته خورد می آن شوخ و منکر است به رویم
کجاست دولت آنم که تا دهانش ببویم؟
1. غمم بکشت که از یار مانده ام، چه کنم؟
به دست هجر گرفتار مانده ام، چه کنم؟
1. برونم از دل پر خون نمی شوی، چه کنم؟
ز جان سوخته بیرون نمی شوی، چه کنم؟
1. گذشت یار و نسازم به خوی او، چه کنم؟
چو صبر نیست ز روی نکوی او، چه کنم؟
1. برابر لب او انگبین چگونه کنم؟
مقابل رخ او یاسمین چگونه کنم؟
1. گر آشکار حدیث نهان خویش کنم
به آشکار و نهان قصد جان خویش کنم
1. نه بخت آن که به سوی تو جان خویش کنم
نه صبر آن که سکون در سرای خویش کنم
1. نه یار وعده بوس و کنار می کندم
نه دل ز دیدن رویش قرار می کندم
1. من آن نیم که به عمر از وفای خود بروم
ز آستانت به حسن رضای خود بروم
1. ببین که باز به دست تو اوفتاد دلم
متاع کاسد خود را کجا نهاد دلم؟