شکست پشت من از بار از امیرخسرو دهلوی غزل 1441
1. شکست پشت من از بار غم، چه چاره کنم؟
ز غصه چند خورم خون خویش و دم نزنم
1. شکست پشت من از بار غم، چه چاره کنم؟
ز غصه چند خورم خون خویش و دم نزنم
1. گذشت باز بدین سوی ترک کج کلهم
کنون من و چو سگان خوابگه به خاک رهم
1. زبان نماند، ز لعلت سخن کجا یابم؟
سخن نماند، دمی زان دهن کجا یابم؟
1. کجات جویم و گر جویمت، کجا یابم؟
غمم که داند و هم درد خود که را یابم؟
1. کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟
کدام تیره شب هجر را کران یابم؟
1. به جان رسیدم و از دل خبر نمی یابم
وز آن که نیز دلم برد اثر نمی یابم
1. من آنچه دوش بدین جان مبتلا گفتم
همه حکایت آن طره دو تا گفتم
1. نبودی آن که منت دلنواز می گفتم
چرا ز ساده دلی با تو راز می گفتم؟
1. بیا که بهر تو جان در بلا گرو کردم
بتی خریدم و هر دو سرا گرو کردم
1. توانم از همه خوبان نظر بگردانم
مجال نیست کزان خوش پسر بگردانم
1. خراب گشتم و با خویش بس نمی آیم
که هیچ با چو تویی هم نفس نمی آیم
1. منم که بی به تو صد گونه داغ می سوزم
تو لابه دانی و من لاغ لاغ می سوزم