با تو چه روز بود که از امیرخسرو دهلوی غزل 1417
1. با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
1. با تو چه روز بود که من آشنا شدم؟
کز روزگار صبر و سلامت جدا شدم
1. ای دیده، پای شو که بر یار می روم
در جلوه گاه آن بت عیار می روم
1. دل داده ام به دلبر و جانی خریده ام
این تحفه بهر جان خراب آوریده ام
1. گر خود سخن ز زهره و از ماه بشنوم
نبود چنان کز آن بت دلخواه بشنوم
1. رو زردی از من است ز چشم سیه گرم
ورنه کی آیی آن که من اندر تو بنگرم
1. اگر نه روی تو ببینم، به ماهتاب نبینم
وگر چه ماه بتابد، به ماه تاب نبینم
1. کرشمه کردنت ار چه بلاست، باز ندارم
ولی به تیغ کشی به که تاب ناز ندارم
1. برفت عمر و به سوی خدای روی نکردم
بشد غنیمت و اوقات جستجوی نکردم
1. خراب کرد به یک بار خواب نرگس مستم
خبر دهید به جانان که دل برفت ز دستم
1. گذشت عمر و دمی در رخ تو سیر ندیدم
ز هجر جان به لب آمد، به کام دل نرسیدم
1. اگر ز من بروی، تاب دوری تو ندارم
اگر نماییم آن روی، نیز تاب ندارم
1. کجایی، ای به فدای تو گشته جان و جهانم
بیا بیا که جدا بودن از تو می نتوانم