وقتی ازین پیش تر خوشدلیی از امیرخسرو دهلوی غزل 1501
1. وقتی ازین پیش تر خوشدلیی داشتیم
غارت عشقت رسید، آن همه بگذاشتیم
...
1. وقتی ازین پیش تر خوشدلیی داشتیم
غارت عشقت رسید، آن همه بگذاشتیم
...
1. بس به مویت اسیر شد جانم
گر گذاری، گریخت نتوانم
...
1. از پس عمر شبی هم نفس یار شدم
خواب بود آن همه گویی تو، چو بیدار شدم
...
1. از آن لب می وزد بویی و بوی خون ناب است این
بیا تا تر کنم لب را، اگر بوی شراب است این
...
1. غبار مشک می خیزد، ندانم تا چه باد است این؟
سوار مست می آید، فساد است و فساد است این
...
1. همی رفتی و می گفتند اندر حسن فردست این
بت خانه نشین است این، نه ماه خانه گردست این
...
1. شب ست این وه چه بی پایان و یا خود زلف یارست این
مه است این پیش چشمم یا خیال آن نگارست این
...
1. درآ، ای شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن
به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلتان کن
...
1. بهار آمد، ولی سرو گلستان چون توان کردن
که بی یاران خود، حیف است گشت بوستان کردن؟
...
1. زهی رسم بناگوشت گل اندر سبزه پروردن
حرامت باد بی یاران می اندر ساغر آوردن
...
1. مرا قامت چو چوگان است و سر چون گوی سرگردان
بیا، ای ترک و چوگانی بدین سرگشته در گردان
...
1. شبی با ما خیال خویشتن را میهمان گردان
ز باغ عارض خود مجلسم را بوستان گردان
...