دل آواره به جایی ست از امیرخسرو دهلوی غزل 1370
1. دل آواره به جایی ست که من می دانم
جان گرفتار هوایی ست که من می دانم
1. دل آواره به جایی ست که من می دانم
جان گرفتار هوایی ست که من می دانم
1. دل صد پاره که صد جا گرهش بر بستم
نقد عشقی است که در هر گرهی در بستم
1. سبزه ها نو می دمد بیرون رویم
مست در صحرای میناگون رویم
1. ای به چشم تو خمار و خواب هم
در لب تو انگبین جلاب هم
1. ای رخت چون ماه و از مه بیش هم
خسته کردی سینه ما، ریش هم
1. در فراقت زندگانی چون کنم؟
با چنین غم شادمانی چون کنم؟
1. باز با درد جدایی چون کنم؟
باز با هجر آشنایی چون کنم؟
1. بر جمالت مبتلایم، چون کنم؟
من به عشقت برنیایم، چون کنم؟
1. میزنی تو غمزه، من جان می کنم
وز دل مجروح پیکان می کنم
1. راز دل پوشیده با جانان برم
درد را در خدمت درمان برم
1. دوش رخ بر آستانش سوده ام
گرد دولت را بر او اندوده ام
1. هر شبی با گریه های خود خوشم
گر چه هست آن روغنی بر آتشم