سایه وارم هر شب از از امیرخسرو دهلوی غزل 1334
1. سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟
چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!
1. سایه وارم هر شب از سودای زلفت، چون کنم؟
چند گرد خویشتن گه سحر و گه افسون کنم!
1. عزم آن دارم که از دل نقد جان بیرون کنم
آرمت در پیش و خود را از میان بیرون کنم
1. یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم
صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم
1. نی مجال آن که او را از دل خود برکشم
نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم
1. ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم
گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم
1. خرم آن روزی که من با دوست کاری داشتم
با وصال او به شادی روزگاری داشتم
1. یاد باد آن کز لبش هر لحظه جامی داشتم
وز می وصلش به نو هر روز جامی داشتم
1. دوش من روی چو ماه آشنایی دیده ام
جان فدایش، گر چه بهر جان بلایی دیده ام
1. من که دور از دوستان وز یار دور افتاده ام
مرغ نالانم که از گلزار دور افتاده ام
1. این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم
پهلوی او رفتم اندر خواب و هم پهلو شدم
1. باز وقت آمد که من سر در پریشانی نهم
روی زیبا بینم و بر خاک پیشانی نهم
1. نکنم ز عشق تو به که سر گناه دارم
چه کنم، نمی توانم دل خود نگاه دارم؟