امشب میان نوخطان از امیرخسرو دهلوی غزل 1310
1. امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام
چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام
1. امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام
چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام
1. اینک به کوی یار خود من بهر مردن می روم
با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن می روم
1. از غمزه ناوکزن شدی، آماجگاهت دل کنم
هرروز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم
1. بسیار خواهم از نظر تا روی او یکسو کنم
می خواست چشمم سوی او، از چه دگر سو رو کنم
1. هر دم بنتوانم که آن رخسار زیبا بنگرم
جایی که روزی دیده ام رو آرم آنجا بنگرم
1. جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟
عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟
1. خواهم دل خون گشته را از دست تو در خون کشم
یعنی به دیده آرمش وز دیده در جیحون کشم
1. یک شب اگر من دور از آن گیسوی در هم اوفتم
بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم
1. باز آمد آن وقتی که من از گریه در خون اوفتم
دامان عصمت بردرم، وز پرده بیرون اوفتم
1. دیدم بلای ناگهان عاشق شدم، دیوانه هم
جانم به جان آمد همی از خویش و از بیگانه هم
1. هر سحری به کوی تو شعله وای خود کشم
چند به سینه خلق را داغ جفای خود کشم!
1. بر در تو ز دشمنان گر چه که صد جفا کشم
دوستیم حرام باد ار ز تو پای واکشم