آن نه منم که از جفا از امیرخسرو دهلوی غزل 1322
1. آن نه منم که از جفا دست ز یار در کشم
یا پس زانوی خرد پای قرار در کشم
1. آن نه منم که از جفا دست ز یار در کشم
یا پس زانوی خرد پای قرار در کشم
1. ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم
پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم
1. گر گلی ندهی ز باغ خود به خاری هم خوشیم
ور کناری و لبی ندهی به باری هم خوشیم
1. ای خوش آن روزی که ما با یار خود خوش بوده ایم
باده نوشان زان لب لعل شکروش بوده ایم
1. ما گرفتار غم و از خویشتن وامانده ایم
رحمتی، ای دوستان، کز دوست تنها مانده ایم
1. باده در ره، ساقیا، تا جای در جانش کنیم
ور درون دل درون آید سبودانش کنیم
1. ای سفر کرده ز چشم و در دل و جانی مقیم
روزها شد تا نیاید از سر کویت نسیم
1. گر گذر افتد ترا در کوی جانان، ای نسیم
خدمت من عرضه کن در خدمت یار قدیم
1. هر شبی چون یاد آن رخسار گلناری کنم
تا به وقت صبح از مژگان گهرباری کنم
1. بخت گویم نیست تا پیش تو سربازی کنم
تو به جان چوگان زنی، گر من سراندازی کنم
1. بخت اگر یاری دهد چون جان در آغوشش کنم
تلخ گوید ز آن لب و همچون شکر نوشش کنم
1. منزل عشقت که من پوشیده در جان میکنم
رخ گواهی میدهد، هرچند پنهان میکنم