هر دم غم خود با دل افگار از امیرخسرو دهلوی غزل 1274
1. هر دم غم خود با دل افگار بگویم
چون زهره آن نیست که با یار بگویم
1. هر دم غم خود با دل افگار بگویم
چون زهره آن نیست که با یار بگویم
1. زین پای ادب نیست که در کوی تو آیم
سازم ز دو دیده قدم و سوی تو آیم
1. بیا ساقی که ما در می فتادیم
به خدمت پیش میخواران ستادیم
1. به رخ خاک درت رفتیم و رفتیم
دعای دولتت گفتیم و رفتیم
1. همی دزدی ز من اندام چون سیم
کدامین سیم دزدت کرد تعلیم
1. سفر کردند یاران جان ما هم
بسی بیگانگان و آشنا هم
1. ببستی چشم من ز افسون زبان هم
دلم بردی نه تنها بلکه جان هم
1. بتی هر روز بر دل میر سازم
به خوردن خون خود را تیر سازم
1. خیالت بر دل خود شاه سازم
ز بهرش دیده منزلگاه سازم
1. ز هر موی تو دل در بند دارم
دلم خون گشت، پنهان چند دارم
1. مرا دل ده که من سنگی ندارم
به جز خون جگر رنگی ندارم
1. غمت با این و با آن گفتم، نگفتم
اگر چه ترک جان گفتم، نگفتم