هر کس نشسته شاد به از امیرخسرو دهلوی غزل 1203
1. هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
1. هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
1. دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش
سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش
1. غم دل زان خورم کانجاست آن بالای چون سیمش
وگر نه دل که دشمن شد مرا، چه جای تعظیمش
1. آمد بهار و شد چمن و لاله زار خوش
وقت است خوش بهار که وقت بهار خوش
1. چون سبزه بر دمید ز گلزار یار خط
دارم غبار خاطر از آن مشکبار خط
1. تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع
عشاق بینوا را مسعود گشت طالع
1. چو مهر می کند از مشرق پیاله طلوع
شود منور از انوار او جهان مجموع
1. گل ز بیم باد زیر پرده می دارد چراغ
آری، آری، باد را طاقت نمی آرد چراغ
1. شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ
می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ
1. دی می گذشت و سوی او دلها روان از هر طرف
صد عاشق گم کرده دل سویش روان از هر طرف
1. دی مست می رفتی، بتا، رو کرده از ما یک طرف
شبدیز را مطلق عنان پیچیده عمدا یک طرف
1. ای ز سودای تو در دل رونق بازار عشق
مرهم جانهاست از یاد لبت آزار عشق