دل در آن زلف شد و روی دل از خیالی بخارایی غزل 180
1. دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید
وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید
...
1. دل در آن زلف شد و روی دل افروز ندید
وه که هیچ از سر زلف تو کسی روز ندید
...
1. دوش می گفتم که ماه این دلفروزی از که دید
جانب رویش اشارت کرد شمع و لب گزید
...
1. راستی را شیوهای کآن سرو قامت میکند
گر به قصد سرکشی نبوَد قیامت میکند
...
1. روی تو طعنه بر گُل سیراب میزند
لعل تو خنده بر شکر ناب میزند
...
1. ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد
به هر دیار که رو آورد براندازد
...
1. ز غمزه چشم تو چون تیر در کمان آورد
خطت به ریختن خون من نشان آورد
...
1. سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد
که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد
...
1. سرشک تا به کی از چشم آن و این افتد
مباد کز نظر خلق بر همین افتد
...
1. سرکشید از کبر ابلیس و چنین مهجور شد
دعوی حلاج بر حق بود از آن منصور شد
...
1. سرو هرگز در چمن کاری چنین زیبا نکرد
کز خجالت پیش بالای تو سر بالا نکرد
...
1. سروِ قدّت طرف باغ چو پا میماند
شمشاد ز حیرت به هوا میماند
...