ای دوست بیا تا غمِ از خیام نیشابوری رباعی 121
1. ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
1. ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم
وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
1. این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
1. برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
1. برخیزم و عزم باده ناب کنم
رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
1. بر مفرش خاک خفتگان میبینم
در زیرزمین نهفتگان میبینم
1. تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
1. چون نیست مقام ما در این دهر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
1. خورشید به گل نهفت مینتوانم
و اسراز زمانه گفت مینتوانم
1. دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
1. مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
1. من می نه ز بهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوایی و مستی نخورم
1. من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم