1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
2 می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
1 کس مشکل اسرار اجل را نگشاد کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
2 من مینگرم ز مبتدی تا استاد عجز است به دست هرکه از مادر زاد
1 کم کن طمع از جهان و میزی خرسند از نیک و بد زمانه بگسل پیوند
2 می در کف و زلف دلبری گیر که زود هم بگذرد و نماند این روزی چند
1 گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی دارد
2 بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه بازی دارد
1 گردون ز زمین هیچ گلی برنارد کش نشکند و هم به زمین نسپارد
2 گر ابر چو آب خاک را بردارد تا حشر همه خون عزیزان بارد
1 گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد
2 هشدار که سرمایهٔ سودای جهان عمر است چنان کش گذرانی گذرد
1 گویند بهشت و حورعین خواهد بود آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
2 گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک چون عاقبت کار چنین خواهد بود
1 گویند بهشت و حور و کوثر باشد جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
2 پر کن قدح باده و بر دستم نه نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
1 گویند هر آن کسان که با پرهیزند زآنسان که بمیرند چنان برخیزند
2 ما با می و معشوقه از آنیم مدام باشد که به حشرمان چنان انگیزند
1 می خور که ز دل کثرت و قلت ببرد و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
2 پرهیز مکن ز کیمیایی که از او یک جرعه خوری هزار علت ببرد