1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد
2 انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کاو دامن خویشتن فراهم گیرد
1 هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
2 هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد
1 هم دانهٔ امید به خرمن ماند هم باغ و سرای بی تو و من ماند
2 سیم و زر خویش از درمی تا به جوی با دوست بخور گرنه به دشمن ماند
1 یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند
2 خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
1 یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعهٔ می مملکت چین ارزد
2 جز بادهٔ لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد
1 یک قطرهٔ آب بود با دریا شد یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
2 آمدشدن تو اندر این عالم چیست آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
1 یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد از کوزه شکستهای دمی آبی سرد
2 مأمور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
1 آن لعل در آبگینهٔ ساده بیار وآن محرم و مونس هر آزاده بیار
2 چون میدانی که مدت عالم خاک باد است که زود بگذرد باده بیار
1 از بودنی ای دوست چه داری تیمار وز فکرت بیهوده دل و جان افکار
2 خرم بزی و جهان به شادی گذران تدبیر نه با تو کردهاند اول کار