1 آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچکسی راز همینگشایند
2 ما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند
1 این کوزه چو من عاشق زاری بودهست در بند سر زلف نگاری بودهست
2 این دسته که بر گردن او میبینی دستیست که بر گردن یاری بودهست
1 حیی که به قدرت سر و رو میسازد همواره همو کار عدو میسازد
2 گویند قرابهگر مسلمان نبود او را تو چه گویی که کدو میسازد
1 در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می بهاندازه دهند
2 از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
1 از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف در گردد
2 گر مال نماند سر بماناد به جای پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
1 یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
2 شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم
1 قرآن که مهین کلام خوانند آن را گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
2 بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند آن را
1 در کارگه کوزهگری کردم رای در پایه چرخ دیدم استاد بپای
2 میکرد دلیر کوزه را دسته و سر از کله پادشاه و از دست گدای
1 رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
2 نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین اندر دو جهان کرا بود زهره این
1 یک جام شراب صد دل و دین ارزد یک جرعهٔ می مملکت چین ارزد
2 جز بادهٔ لعل نیست در روی زمین تلخی که هزار جان شیرین ارزد