1 از رنج کشیدن آدمی حر گردد قطره چو کشد حبس صدف در گردد
2 گر مال نماند سر بماناد به جای پیمانه چو شد تهی دگر پر گردد
1 افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد وز دست اجل بسی جگرها خون شد
2 کس نآمد از آن جهان که پرسم از وی کاحوال مسافران دنیا چون شد
1 افسوس که نامهٔ جوانی طی شد و آن تازه بهار زندگانی دی شد
2 آن مرغ طرب که نام او بود شباب افسوس ندانم که کی آمد کی شد
1 ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
2 زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
1 این عقل که در ره سعادت پوید روزی صد بار خود تو را میگوید
2 دریاب تو این یک دم وقتت که نهای آن تره که بدروند و دیگر روید
1 این قافلهٔ عمر عجب میگذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد
2 ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب میگذرد
1 بر پشت من از زمانه تو میآید وز من همه کار نانکو میآید
2 جان عزم رحیل کرد و گفتم بمرو گفتا چه کنم خانه فرومیآید
1 بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
2 مغرور بدانی که نخوردهست تو را تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
1 بر چشم تو عالم ارچه میآرایند مگرای بدان که عاقلان نگرایند
2 بسیار چو تو روند و بسیار آیند بربای نصیب خویش کت بربایند
1 بر من قلم قضا چو بی من رانند پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
2 دی بی من و امروز چو دی بی من و تو فردا به چه حجتم به داور خوانند