1 هر سبزه که بر کنار جویی رستهست گویی ز لب فرشتهخویی رستهست
2 پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی کآن سبزه ز خاک لالهرویی رستهست
1 یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است
2 هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت زاهدان سالوس به است
1 چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
2 می نوش که بعد از من و تو ماه بسی از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ
1 آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
2 ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند
1 آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند
2 امروز بهانهای درانداختهاند فردا همه آن بود که درساختهاند
1 آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس به مراد خویش یک تک به دوند
2 این کهنهجهان به کس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند
1 آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
2 بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در طبل زمین و حقهٔ خاک نهاد
1 آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچکسی راز همینگشایند
2 ما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند
1 اجرام که ساکنان این ایواناند اسباب تردد خردمنداناند
2 هان تا سر رشتهٔ خرد گم نکنی کآنان که مدبرند سرگرداناند
1 از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
2 وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود