از رنج کشیدن آدمی حر از خیام نیشابوری رباعی 61
1. از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
1. از رنج کشیدن آدمی حر گردد
قطره چو کشد حبس صدف در گردد
1. افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد
وز دست اجل بسی جگرها خون شد
1. افسوس که نامهٔ جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
1. ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
1. این عقل که در ره سعادت پوید
روزی صد بار خود تو را میگوید
1. این قافلهٔ عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
1. بر پشت من از زمانه تو میآید
وز من همه کار نانکو میآید
1. بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
1. بر چشم تو عالم ارچه میآرایند
مگرای بدان که عاقلان نگرایند
1. بر من قلم قضا چو بی من رانند
پس نیک و بدش ز من چرا میدانند
1. تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد
1. تا راه قلندری نپویی نشود
رخساره بخون دل نشویی نشود