1 مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
2 پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
1 چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
2 تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
1 دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم
2 لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
1 از جملهٔ رفتگان این راه دراز باز آمده کیست تا به ما گوید راز
2 پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
1 در هر دشتی که لالهزاری بودهست از سرخی خون شهریاری بودهست
2 هر شاخ بنفشه کز زمین میروید خالیست که بر رخ نگاری بودهست
1 ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
2 می نوش ندانی ز کجا آمدهای خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
1 ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی
2 اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
1 هان کوزهگرا بپای اگر هشیاری تا چند کنی بر گل مردم خواری
2 انگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهادهای چه میپنداری
1 افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند به جا تا نربایند دگر
2 ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر
1 ساقی گل و سبزه بس طربناک شدهست دریاب که هفته دگر خاک شدهست
2 می نوش و گلی بچین که تا درنگری گل خاک شدهست و سبزه خاشاک شدهست