1 تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
2 در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم
1 چون لاله به نوروز قدح گیر به دست با لالهرخی اگر تو را فرصت هست
2 می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
1 عمریست مرا تیره و کاریست نه راست محنت همه افزوده و راحت کم و کاست
2 شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست ما را ز کس دگر نمیباید خواست
1 آنها که کهن شدند و اینها که نوند هر کس به مراد خویش یک تک به دوند
2 این کهنهجهان به کس نماند باقی رفتند و رویم دیگر آیند و روند
1 این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت
2 هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
1 این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست از دیدهٔ شاهی و دل دستوریست
2 هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست
1 آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی
2 باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی
1 تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید
2 من در عجبم ز میفروشان کایشان به زآنکه فروشند چه خواهند خرید
1 از تن چو برفت جان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
2 و آنگاه برای خشت گور دگران در کالبدی کشند خاک من و تو
1 مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
2 خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت