1 تا چند زنم به روی دریاها خشت بیزار شدم ز بتپرستان کنشت
2 خیام ، که گفت دوزخی خواهد بود که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
1 ترکیب پیالهای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
2 چندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست
1 ترکیب طبایع چو به کام تو دمیست رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمیست
2 با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی و غباری و دمیست
1 چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست
2 کاین سبزه که امروز تماشاگه توست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
1 چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت
2 آمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
1 چون چرخ به کام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
2 چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت
1 چون لاله به نوروز قدح گیر به دست با لالهرخی اگر تو را فرصت هست
2 می نوش به خرمی که این چرخ کهن ناگاه تو را چو خاک گرداند پست
1 چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست
2 هان تا ننهیم جام می از کف دست در بیخبری مرد چه هشیار و چه مست
1 چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست چون هست به هرچه هست نقصان و شکست
2 انگار که هرچه هست در عالم نیست پندار که هرچه نیست در عالم هست
1 خاکی که به زیر پای هر نادانیست کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانیست
2 هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانیست انگشت وزیر یا سر سلطانیست