1 از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن
2 برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
2 می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
1 تا راه قلندری نپویی نشود رخساره بخون دل نشویی نشود
2 سودا چه پزی تا که چو دلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود
1 دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود غم خوردن بیهوده نمیدارد سود
2 پر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که بودنیها همه بود
1 آن قصر که با چرخ همیزد پهلو بر درگه آن شهان نهادندی رو
2 دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای بنشسته همی گفت که کوکوکوکو
1 ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست بیدادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست
2 ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست
1 هر صبح که روی لاله شبنم گیرد بالای بنفشه در چمن خم گیرد
2 انصاف مرا ز غنچه خوش میآید کاو دامن خویشتن فراهم گیرد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 فصل گل و طرف جویبار و لب کشت با یک دو سه اهل و لعبتی حورسرشت
2 پیش آر قدح که بادهنوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
1 بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم که کردم این عیاشی
2 با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم تو نیز چون من باشی