در هر دشتی که لالهزاری از خیام نیشابوری رباعی 49
1. در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
1. در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
1. هر ذره که در خاک زمینی بودهست
پیش از من و تو تاج و نگینی بودهست
1. هر سبزه که بر کنار جویی رستهست
گویی ز لب فرشتهخویی رستهست
1. یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
1. چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ
پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
1. آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
1. آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
1. آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هر کس به مراد خویش یک تک به دوند
1. آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
بس داغ که او بر دل غمناک نهاد
1. آرند یکی و دیگری بربایند
بر هیچکسی راز همینگشایند
1. اجرام که ساکنان این ایواناند
اسباب تردد خردمنداناند
1. از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود