گر بر فلکم دست بدی از خیام نیشابوری رباعی 145
1. گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
1. گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
1. مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
می خواه مروق به طراز آمدگان
1. می خوردن و گرد نیکوان گردیدن
به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن
1. نتوان دل شاد را به غم فرسودن
وقت خوش خود بسنگ محنت سودن
1. آن قصر که با چرخ همیزد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
1. از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار امید عمر ما پودی کو
1. از تن چو برفت جان پاک من و تو
خشتی دو نهند بر مغاک من و تو
1. میخور که فلک بهر هلاک من و تو
قصدی دارد بجان پاک من و تو
1. از هر چه بجز می است کوتاهی به
می هم ز کف بتان خرگاهی به
1. بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
1. تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
1. یک جرعه می کهن ز ملکی نو به
وز هرچه نه می طریق بیرون شو به