1 ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم
2 فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم با هفتهزارسالگان سربهسریم
1 این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم
2 خورشید چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او حیرانیم
1 برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم
2 کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم
1 برخیزم و عزم باده ناب کنم رنگ رخ خود به رنگ عناب کنم
2 این عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در خواب کنم
1 بر مفرش خاک خفتگان میبینم در زیرزمین نهفتگان میبینم
2 چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان میبینم
1 تا چند اسیر عقل هر روزه شویم در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم
2 در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم
1 چون نیست مقام ما در این دهر مقیم پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
2 تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم
1 خورشید به گل نهفت مینتوانم و اسراز زمانه گفت مینتوانم
2 از بحر تفکرم برآورد خرد دری که ز بیم سفت مینتوانم
1 دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم
2 لیکن چو در این غم آشیان آمدهام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
1 مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
2 پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم