1 من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم
2 من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم
1 من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بارتن نتوانم
2 من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
1 هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم
2 چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل از کمین برآید که منم
1 یک چند به کودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم
2 پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
1 یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
2 شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم
1 از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن
2 برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
1 ای دیده اگر کور نئی گور ببین وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
2 شاهان و سران و سروران زیر گلند روهای چو مه در دهن مور ببین
1 برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران
2 در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگران
1 چون حاصل آدمی در این شورستان جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
2 خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
1 رفتم که در این منزل بیداد بدن در دست نخواهد به جز از باد بدن
2 آن را باید به مرگ من شاد بدن کز دست اجل تواند آزاد بدن