1 بگفت این و بر کرد از جا سمند به بازو در آورد پیچان کمند
2 چو شیر ژیان اژدهائی به چنگ شخاوان زمین کرد آهنگ جنگ
3 برآشفت سام یل نامدار ز بخت بد آشفته از روزگار
4 چنین داد پاسخ که ای ارجمند به دستان چه سازی به حلقه کمند
1 سپاهش به یک ره کشیدند تیغ خروشنده گشتند یکسر چو میغ
2 برانگیخت پس بارگی گرد سام سوی شاه شد از پی انتقام
3 شهنشه به پیل و جهانجو به اسب رخ آورد زی همچو آذرگشسب
4 نخستین شهنشاه شمشیربند به دست اندر آورد پیچان کمند
1 به مشکاب آب چون مشک زد بر قلم زد از شام بر صبح صادق رقم
2 ریاحین فروش گلستان راز در بوستان سخن کرد باز
3 به نام خداوند لیل و نهار که از خاره خار آورد گل ز خار
4 کریم خطابخش روزی رسان پناه کسان و کس بیکسان
1 ترنم سرایان دستان نواز چنین گفتهاند این حدیث دراز
2 که آن دم که سرچشمه آفتاب فروشد به زیر زمین در چه آب
3 شه زنگ بر زد سر از راه شام درافتادش این باز شرقی به دام
4 به ایوان درآمد شهنشاه چین بر ابروی پرچین برافکنده چین
1 سراینده نامه باستان ز فرشاد زین گونه زد داستان
2 که چون با فرینوش در نزد شاه براندند لشکر چو صرصر به راه
3 ز آزرم ماندند یکبارگی براندند بر دشت و که بارگی
4 فرستاد فرشاد پرخاشخر ز بهر پژوهش یکی رهسپر
1 سراینده داستان گزین چنین داستان زد ز فغفور چین
2 که چون سام یل را به نیرنگ و رنگ روان کرد با سروران سوی جنگ
3 درآمد به قصر پریوش دژم بدیدش فرو رفته در بحر غم
4 ز اندیشهها سر فکنده به پیش دو چشمش پر آب و دل از درد ریش
1 درآمد به میدان چو شیر ژیان ز سم سمندش زمین بد نوان
2 به طغرل تکش گفت ای تیرهروز کنون دل ز امیدها برفروز
3 چنانت درآرم ز زین ستور که گریان شود بر تو ماهی و مور
4 نمودی به قلواد گو دستبرد کنون رزمجوئی ابا سام گرد
1 سراینده از سام نیرمنژاد ز گفتار دهقان چنین کرد یاد
2 که چو بازگردید از دشت جنگ ز شب بود روی هوا قیر رنگ
3 بیامد چو خور بر سرگاه شد چو از راز فغفور آگاه شد
4 که لشکر فرستاده اندر نهان که سازد سیه بر پریوش جهان
1 همیخواست تا خود درآید به جنگ کند روز قلواد را تیرهرنگ
2 که گردی شد از روی دشت آشکار یکی رهسپر مرد خنجرگذار
3 برون آمد از گرد مانند باد بر پادشه شد زمین بوسه داد
4 به کش در یکی نامه بودش نهان سبک داد بر دست شاه جهان
1 همانگه بیفشرد بر اسب ران برون آمد از لشکر بیکران
2 به قلواد گفت ای یل نامدار نگر تا چه بازی کند روزگار
3 ازین پرده نیلگون سرنگون ندانم دگر ره چه آید برون
4 مگر مادر از بهر دردم بزاد که کس را چو من درد بر دل مباد