1 کسانی که در سخن سفتهاند چنین با من از هر دری گفتهاند
2 که چون تاج جمشید زرینه جام نهادند بر طاق فیروزه فام
3 سبک سام بر پیلپیکر نشست سپه را بفرمود تا برنشست
4 درفش از درخشنده مه برفراخت فرس بر سر چرخ گردنده تاخت
1 به یاد آمدش یار شیرین سخن پریدخت گلروی سیمین بدن
2 ز باد صبا بوی دلبر شنید دلش سوی گیسوی دلبر کشید
3 چو افعی بپیچید و در تاب شد ز چشمش جهان غرق خوناب شد
4 در آن دم سرشکش گهرریز شد که بحرین چشمش گهرخیز شد
1 ترنم سرایان دستان نواز چنین گفتهاند این حدیث دراز
2 که آن دم که سرچشمه آفتاب فروشد به زیر زمین در چه آب
3 شه زنگ بر زد سر از راه شام درافتادش این باز شرقی به دام
4 به ایوان درآمد شهنشاه چین بر ابروی پرچین برافکنده چین
1 بره باز پس شد شهنشه به تخت وز آن پس بشد سام فیروزبخت
2 به کوه و بیابان ره ایدر برید چنین تا به نزدیک دریا رسید
3 بفرمود تا چند کشتی در آب فکندند کشتی هم اندر شتاب
4 به هر کشتیای کرد گردیپناه به کشتی روان کرد یکسر سپاه
1 سراینده داستان گزین چنین داستان زد ز فغفور چین
2 که چون سام یل را به نیرنگ و رنگ روان کرد با سروران سوی جنگ
3 درآمد به قصر پریوش دژم بدیدش فرو رفته در بحر غم
4 ز اندیشهها سر فکنده به پیش دو چشمش پر آب و دل از درد ریش
1 ازین پس سخن گویم از سام نیو همان هم ز پیکار فرعین دیو
2 چو فرعین لشکر به کشتی نشاند بر آن ژرف دریای بی بن براند
3 چنین گفتن فرعین دیو دمان همانا ز دیوان سر آمد زمان
4 شما یکسره خود به چنگال تیز نمائید بر دشمنان رستخیز
1 فرو ریختند آن زمان سر به سر چو باران برو تیغ و تیز و تبر
2 یکی گرز زد آن زمان بر سرش یکی تیغ انداخت بر پیکرش
3 نکرد هیچ باکی جهانپهلوان به یک روز برداشت او را روان
4 همان دم به دریا فرو ریختند یکی شور و غوغا برانگیختند
1 ازین سو چو از کین بپرداخت سام به شادی طلب کرد و نوشید جام
2 نشستند نزدش همه سر به سر به ناگه جهانجوی افراخت سر
3 یکی جام از ساقی سیمتن گرفت و چنین گفت با انجمن
4 که این جام بر روی دلدار خویش کزو هم بود گرم بازار خویش
1 سر بادبان چون شد اندر هوا روان گشت زورق به راه ختا
2 درین گفتگوها شب اندر رسید دو لشکر در آن جایگه آرمید
3 ز کشتی همه لنگر انداختند ز هر در حکایت همی خواستند
4 نهادند اصل سخن را بر آن که در شب گریزند کندآوران