1 شدید بداندیش دل پر ز غم نشسته ز سام سپهبد دژم
2 به نزدیکی عوج او نامه کرد بسی پوزش اندر سر خامه کرد
3 چنین گفت کای شاه مغرب زمین نهنگ دمان پیر پرخاش و کین
4 نداری به گیتی کسی را همال به نیروی کوپال و بازو و یمال
1 نشستند و باده بیاراستند ز هر سوی رامشگران خواستند
2 ز اسبان و از گاو کشته هزار همان بهر مهمان آن نابکار
3 ز بهر همان عوج مردم چو دود هزار و دو اشتر بکشتند زود
4 کشیدند خوان و سراسر بخورد بماندند حیران دلیران گرد
1 چو طلاج بشنید ازو گشت زرد بدانست آن تیغ را در نبرد
2 نشان بود آن تیغ اندر جهان میان کهان و میان جهان
3 بلرزید طلاج بر دشت جنگ چو آن تیغ را دید گردید تنگ
4 بدانست کامد مر او را اجل رهائی نیابد ز چنگال یل
1 به ناگاه برخاست گرد سیاه که تاریک شد چشمه هور و ماه
2 از آن گرد برخواست آواز کوس زمانه بشد سر به سر آبنوس
3 سنانهای خونی سر اندر هوا چو ماهی ز دریا جهد بر هوا
4 همه دشت چون کوه شد از عمود زمانه شد از گرد برسان دود
1 سپیده بغرید عوج پلید چنین کرد آواز سوی شدید
2 که فرمای تا لشکری صف کشند ز نیرو همه شعله تف کشند
3 که امروز من اندرین دشت جنگ بکوشم چو مردان کین بیدرنگ
4 ببینی که سام نریمان راد چگونه دهم پیکر او به باد
1 درآوردگه عوج را بدید بدان گونه گفتار او را شنید
2 یلی دید با ساز آوردگاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه
3 چو دید آن خوش آینده خوب چهر که بردی ازو رنگ و رخسار مهر
4 دو تا گشت عوج و بغرید سخت که ای بیخرد مرد برگشته بخت
1 درین گفتگو بود سالار سام که ناگه برون تاخت پس قهقهام
2 بدو گفت کای خیره بدگمان چرا لاف داری همی هر زمان
3 ندیدی سواری که از زخم دست تن بدرگت را درآرد به پست
4 برآرد ز جانت یکی رستخیز نماید به تو زور و چنگال تیز
1 سفیده سفیداج زد در سپهر طلاکار گردید ازو نور مهر
2 چو نقاش بر چرخ آغاز کرد سر رنگهای جهان باز کرد
3 ازین روی در بزم شداد عاد ز سام نریمان یل کرد یاد
4 بدو عوج پیکارها باز گفت که هرگز ندیدم بدین سان شگفت
1 چو یک پاس بگذشت از تیره شب همه بسته بهر شبیخون دو لب
2 شب تار مانند دریای قار چو زنگی زمین و زمان گشته تار
3 به بر کرده گیتی پلاس سیاه ز ماهی سیه گشته تا اوج ماه
4 به هر گوشهای زنگی میپرست تو گفتی که مست است و خنجر به دست