1 براندند اسبان سراسر به تک که از گرد پوشید روی فلک
2 به ناگه یکی آتش سوزناک بدیدند روشن بدان روی خاک
3 که شد شعله زن سوی گردان سپهر ازو بد خطر بر رخ ماه و مهر
4 ز یک سوی او گنبدی همچو نور درخشنده مانند تابنده حور
1 چو برخواند آن را برآشفت سخت برآورد شمشیر آن نیکبخت
2 بزد بر سرش تا کمرگه شکافت کلید طلسمات جم را بیافت
3 یکی تیرگی شد چو کام هژبر یکی نعره برخاست از روی ابر
4 ازو خواست فیروزی و دستگاه که فیروز گردد به جادو سپاه
1 همی راند تا شب به ناگه رسید به ناگه یکی آتش از دور دید
2 درخشنده مانند فانوس آل نگه کرد سالار فرخنده فال
3 بپرسید کان آل فانوس چیست به نزدیک فانوس برگوی کیست
4 بدو گفت رضوان که کوه فناست نشیمنگه دیو نر ابرهاست
1 چو پوشید گردون پلاس سیاه چو ابروی پیران آینده راه
2 دو لشکر جدا گشت از یکدگر طلایه برون رفت بر دشت و در
3 چنین گفت خاتوره شداد را که امشب به آتش دهم باد را
4 نمانم ز سام نریمان اثر برآرم دمار از تن بدگهر
1 درآوردگه عوج را بدید بدان گونه گفتار او را شنید
2 یلی دید با ساز آوردگاه نهاده به سر بر ز آهن کلاه
3 چو دید آن خوش آینده خوب چهر که بردی ازو رنگ و رخسار مهر
4 دو تا گشت عوج و بغرید سخت که ای بیخرد مرد برگشته بخت
1 چو یک پاس بگذشت از تیره شب همه بسته بهر شبیخون دو لب
2 شب تار مانند دریای قار چو زنگی زمین و زمان گشته تار
3 به بر کرده گیتی پلاس سیاه ز ماهی سیه گشته تا اوج ماه
4 به هر گوشهای زنگی میپرست تو گفتی که مست است و خنجر به دست
1 به ناگاه برخاست گرد سیاه که تاریک شد چشمه هور و ماه
2 از آن گرد برخواست آواز کوس زمانه بشد سر به سر آبنوس
3 سنانهای خونی سر اندر هوا چو ماهی ز دریا جهد بر هوا
4 همه دشت چون کوه شد از عمود زمانه شد از گرد برسان دود
1 درین گفتگو بود سالار سام که ناگه برون تاخت پس قهقهام
2 بدو گفت کای خیره بدگمان چرا لاف داری همی هر زمان
3 ندیدی سواری که از زخم دست تن بدرگت را درآرد به پست
4 برآرد ز جانت یکی رستخیز نماید به تو زور و چنگال تیز
1 چو لشکر شنیدند ازو این سخن نجنبید یک تن از آن انجمن
2 مگر پور شداد شوم پلید برانگیخت اسبش ز جا خود شدید
3 تو گفتی مگر دیو بد بدنژاد چنین گفت آنگه به شداد عاد
4 که تا کی زبونی کشم زین سوار زبونی بماند ز من یادگار
1 سفیده سفیداج زد در سپهر طلاکار گردید ازو نور مهر
2 چو نقاش بر چرخ آغاز کرد سر رنگهای جهان باز کرد
3 ازین روی در بزم شداد عاد ز سام نریمان یل کرد یاد
4 بدو عوج پیکارها باز گفت که هرگز ندیدم بدین سان شگفت