چو از خواجوی کرمانی سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو 192
1. چو یک بهره از تیره شب درگذشت
شب آهنگ بر چرخ گردنده گشت
1. چو یک بهره از تیره شب درگذشت
شب آهنگ بر چرخ گردنده گشت
1. چرا دیر آمد جهان پهلوان
که گشتم ز هجرانش تیره روان
1. چو خورشید سر بر زد از کوهسار
سراسر جهان شد چو خرم بهار
1. بگفتند سام است که آمد به جنگ
همه کوه از خون شده لعل رنگ
1. گشادند دست پریدخت ماه
یکی نامه بنوشت بر رزمخواه
1. سپیده چو از کوه برکرد سر
سیاهی نهان گشت در بحر و بر
1. بگفت و بگرداند در دیده آب
یکی حمله آورد اندر شتاب
1. چو بشنید ازو سام این گفتگوی
سوی ابرها تیز بنهاد روی
1. چو خورشید بر چرخ گردید راست
همه سایه وی را از آن بر بکاست
1. چنین گفت گوینده داستان
که برگفت از گفته باستان
1. دگر ره چو فرهنگ با زور و چنگ
درآمد به خرگه بسان پلنگ