1 چو زنگی شب پیرهن چاک زد سپیداج بر صفحه خاک زد
2 ز خاور برآمد درخشنده شید ز چهرش جهانی بشد پرامید
3 ز سام آگهی شد به نزد شدید که سام از نهیبت بشد ناپدید
4 گریزان شده سوی ایران زمین نتابید ایدر به پیکار و کین
1 یکی ابر بربست بر آسمان که بد تیرباران او از کمان
2 شده تیغ او رعد و برقش خروش درافتاد در چرخ گردنده جوش
3 کمین برگشودند از هر طرف بسی کشته افکنده در پیش صف
4 فراوان ز دیوان کین کشته شد سر بخت تسلیم برگشته شد
1 براندند اسبان سراسر به تک که از گرد پوشید روی فلک
2 به ناگه یکی آتش سوزناک بدیدند روشن بدان روی خاک
3 که شد شعله زن سوی گردان سپهر ازو بد خطر بر رخ ماه و مهر
4 ز یک سوی او گنبدی همچو نور درخشنده مانند تابنده حور
1 چو برخواند آن را برآشفت سخت برآورد شمشیر آن نیکبخت
2 بزد بر سرش تا کمرگه شکافت کلید طلسمات جم را بیافت
3 یکی تیرگی شد چو کام هژبر یکی نعره برخاست از روی ابر
4 ازو خواست فیروزی و دستگاه که فیروز گردد به جادو سپاه
1 از آنجا بیامد به پای حصار از آهن یکی باره بد استوار
2 یکی پیل بر برج و مرغی به سر همه پیکرش سیم و بالش ز زر
3 به همراه خورشید میگشت باز به هر ساعتی نعره میکرد ساز
4 چو مرغ دلاور بدو بنگرید یکی چرخ زد نعرهای برکشید
1 درین گفتگو بود سالار شاه که ناگه زمین و زمان شد سیاه
2 نگه کرد بر آسمان سام شیر یکی مرغ را دید مرد دلیر
3 که از پر و بالش جهان تیره شد همه چشم خورشید ازو خیره شد
4 ز گردون درآمد به سوی نشیب که از پیکرش کوه شد در نهیب
1 درآمد بدان غار با تیغ جنگ یکی غار بد همچو کام نهنگ
2 بسی تار ماننده تیره شب که گم شد سخن از زبان سوی لب
3 ز تاریکیش جان ظلمات داغ درو چشم زنگی نمودی چراغ
4 بپوشید چشم و دگر باز کرد سوی گرد قلواد آواز کرد
1 دلاور بیامد به جای نماز بنالید بر داور بینیاز
2 ازو خواست فیروزی اژدها کزو جان ارقم بیابد رها
3 دگر گفت کای کردگار جهان فراوان مرا دشمن است از میان
4 ز جادو و از دیو و از عادیان ز حق ناشناسان شدادیان
1 همی راند تا شب به ناگه رسید به ناگه یکی آتش از دور دید
2 درخشنده مانند فانوس آل نگه کرد سالار فرخنده فال
3 بپرسید کان آل فانوس چیست به نزدیک فانوس برگوی کیست
4 بدو گفت رضوان که کوه فناست نشیمنگه دیو نر ابرهاست