1 روانش به پیکار کین رام شد کمندش به یال یلان دام شد
2 برانگیخت که پیکر تیزگام چو شیری خروشید بر خصم سام
3 ز خون غازه مالید بر روی خاک پراکنده از کشته یکسر مغاک
4 ادیم زمین را پر از کشته کرد به خون خاک را یکسر آغشته کرد
1 سپاهش به یک ره کشیدند تیغ خروشنده گشتند یکسر چو میغ
2 برانگیخت پس بارگی گرد سام سوی شاه شد از پی انتقام
3 شهنشه به پیل و جهانجو به اسب رخ آورد زی همچو آذرگشسب
4 نخستین شهنشاه شمشیربند به دست اندر آورد پیچان کمند
1 شه چین ز ناگه برافراخت سر بر آن لشکران کرد لختی نظر
2 ز ناگه در زیر عالی علم دو تن دید با فر و آئین جم
3 برآراسته تن به ساز نبرد دو جنگی دلاور دو پرمایه مرد
4 به همراهیان لشکری نامدار همانا فزون بود از ده هزار
1 پریزاد چون کرد بر وی کمین ببردش به کین بر سپهر برین
2 بدو گفت از سام برتاب روی دگر وصل او را مکن آرزوی
3 پریدخت مهوش بپیچید سر ز گفتار آن جادوی حیلهگر
4 همی گفت تا جان به تن هست رام دلم هست در بند دیدار سام
1 سراینده دهقان موبدنژاد ز سام و دلیران چنین کرد یاد
2 که چون در سمنزار شد مهرجوی سوی قصر دلدار آورد روی
3 ابا ماهسیما به شادی نشست ز می اندوه غصه را کرد پست
4 چو شد مست از شاه ایران زمین سخن راند و از نامداران کین
1 طغان شاه چون باد بر شد به زین برانگیخت نامآوران را به کین
2 سبک دیوزاده کمین روی کرد به خون یلان دشت را جوی کرد
3 خروشنده گردید چون سنهراس ازو شد دل سرکشان پرهراس
4 درآمد میان سپه همچو شیر ز هر سو برو بر ببارید تیر
1 نشست از بر باره بادپای به دست اندرش نیزه جانربای
2 به سوی طغان شاه شد رزمجوی درآورد با او زکین رو به روی
3 سر از بهر پیکار چون برفراخت طغان شاه همان لحظه او را شناخت
4 برو برخروشید کای شوخ چشم چرا رو نهادی سوی کین و خشم
1 سراینده دهقان با فر و کام سخن راند زینسان ز فرخنده سام
2 که چون گشت چیره به فغفور چین سحرگاه شد با دلیران کین
3 یکی هفته با سروران شاد بود شب و روز از اندوه آزاد بود
4 ز می سرخ گردیده بد چهرهاش ولی بیپریوش نبد بهرهاش
1 سراینده دهقان با آفرین سخن راند زین سان ز فغفور چین
2 که در رزم و کین چون ندید هیچ بهر ز هامون شتابان درآمد به شهر
3 رخش بود از بخت سرکش دژم زمان تا زمان غرقه گشتی به غم
4 یکی هفته در بتکده روز و شب ز بهر گشایش گشاده دو لب
1 باستاد در قلب فغفور شاه ستادند پیش و پس او سپاه
2 دلیران ترکان زرینه چنگ همه درگه کینه همچو پلنگ
3 و طغرل تکش یک دل و یک تنه بیامد باستاد در میمنه
4 فرستو که بد نامدار سره شد از قلب تازان سوی میسره