1 همان دم پریدخت فغفور چین به زاری و افغان غزل گفت بین
2 که آیا مه مهربانم کجاست دلآرام و آرام جانم کجاست
3 کجا سام نیرم شه نیمروز که امشب شبم را کند همچو روز
4 کجا آن جهان دید? شیر مرد که از ژند جادو برآورده گرد
1 عنان بر در طوبی آباد زد ز دو چشم خود باغ را آب زد
2 ببوسید خاک سراپرده را به لب برنهاد آب افسرده را
3 یکی از مقیمان آن بارگاه فرو گفت در گوش فغفور شاه
4 از آن رفتن سام در بوستان دگر قتل چوبک زن و پاسبان
1 گرفتند او را هم اندر زمان کشیدند در زیر بند گران
2 جهان سوز ترکان پرچین کمند به مستی گرفتند و کردند بند
3 یکی قلعهای بود کز محکمی به کیوان رساندی سر از خرمی
4 یکی کوتوال اندر آن جا مدام مر او را نهنگ جهان سوز نام
1 ولی نغمهساز گلستان راز نوا زین نشان کرد در پرده ساز
2 که چون سام فرخپی نامور ز خاور به چین شد نهان رهسپر
3 که چون صبح نام آوران سپاه ندیدند شه را بر افراز گاه
4 بگشتند بسیار در کوه و دشت نشان و پی شاه پیدا نگشت
1 مرو را به ره بر کنون بازدار سخن بشنو از سام و از روزگار
2 چو شد سام بسته به بند گران پریزاده زی او شدی در زمان
3 زمان تا زمان لابه کردی به سام که کامم برآور برون شو ز دام
4 نپذرفتی از وی سخن هیچ سام زبان را به دشنام میکرد رام
1 از آن سو جهان پهلو ارجمند خلیده روان بود در زیر بند
2 سرش سیر شد از جوانی خویش مبرا شد از زندگانی خویش
3 غمین بود از گردش روزگار برآشفت از محنت آشفته کار
4 بنالید بر درد پنهان خویش بشورید بر چشم گریان خویش
1 چو یک نیمه بگذشت از تیره شب به زندان درآمد بت خندهلب
2 چو بادام ترکان چین نیم مست چو شمع فروزنده شمعی به دست
3 شد آن جلوهگر چون خرامان تذرو غلام قدش گشته آزاده سرو
4 دلاویز چون زلف عنبرفشان شکرریز چون شهد شکرفشان
1 لبش بر لب شکرآلود کرد گرفتش در آغوش و پدرود کرد
2 قمر رخ دو چشمش چو چشمه روان چو محروم ماند از دلاور جوان
3 یل پیلتن را چو مه آب داد شه چرخ رخ پیش اسبش نهاد
4 رخ آورد چون ماه خاور به چین بد آشفته چون زلف دلبر به چین
1 به زلف تو تا سر درآوردهام به آشفتگی سر برآوردهام
2 ز موی میان تو موئی شدم ز مشک تو قانع به بوئی شدم
3 ضعیفی که افگندیش در کمند گرش میکشی در به رویش مبند
4 غریبی که امیدش از خان تست درش باز کن زان که مهمان تست
1 فلک حلقهای از کمر ترکشت شه سرکش چرخ ترکش کشت
2 چه گوئی ز راه دراز آمدم برو باز شو کز تو باز آمدم
3 چه نامی که نامم بدادی به ننگ مران بر زبانم که دادی به جنگ
4 قمررخ رخش را قمررخ نهاد که رخ بر رخ چون تو فرخ نهاد