1 نهفته رخ خود به زیر نقاب ز عشوهگری نرگسش همچو آب
2 سواری که میراند در پیش اسب بیامد بر شه چو آذرگشسب
3 تمرتاش را گفت کای تاجور ز آئین فغفور برتاب سر
4 ز بت روی برتاب و شو سرفراز سزد گر بگوئی به من نام باز
1 چنین داد دهقان شیرین کلام ز فغفورشاه و ز فرخنده سام
2 که چون نامه سام را خواند شاه برافراخت با سروران سپاه
3 همانگه یکی نامه پاسخ نوشت به باغ حیل تازه نخلی بکشت
4 سر نامه بود از نخست آفرین بدان کو ز دیو دژم جست کین
1 شه چین چو آن سرکشان را بدید رخش شد از اندوه چون شنبلید
2 بگرداند از کینه و رزم روی دلش گشت از نو دگر مهرجوی
3 برانگیخت بور ابرش تیزگام گرفت از ره ایمنی دست سام
4 ز دیو دژآگه پژوهش گرفت جهانپهلوان را نکوهش گرفت
1 تکش خان جنگی شه تاشکن که چون او نبد در جهان رزمزن
2 کجا شاه را بود مهتر پسر وزو بد همه تاشکن سر به سر
3 چون آن داوری دید آهیخت تیغ درآمد به خون ریختن بی دریغ
4 بر لشکر زابل آمد فراز بیفکند ازیشان بسی رزمساز
1 شه چین چو از گفتش آگاه شد بدو روز گفتی که کوتاه شد
2 ز اندوه بر زد به سر هر دو دست همی گفت پشت امیدم شکست
3 همی گفت دستور انده چراست پری دخت خود نزد شاه ختاست
4 همانا نیابد ازو سام کام که او با تمرتاش گردید رام
1 تمرتاش خواندی ورا بهروند چو راندی به نخجیر اسب سمند
2 بجستی به مانند تندر ز جای نماندی کزو بگذرد باد پای
3 چو شد شه ز اندیشهها دل نژند درآمد ز در ناگهان بهروند
4 شهنشاه را دید رخساره زرد ز گشت سپهری دلش پر ز درد
1 تمرتاش با وی نشد هیچ رام ببردش همانگه به نزدیک سام
2 سران سپه زین خبر یافتند سراسر سوی سام بشتافتند
3 بدیدند فغفور را بسته دست بر پهلو یل سرافکنده پست
4 تمرتاش جنگی سخن کرد ساز به پرده همی راند با سام راز
1 یکی داستان از قمررخ شنو بیفزایدت عقل و دین نو به نو
2 سراینده دهقان مؤبدنژاد چنین از قمررخ سخن کرد یاد
3 که چون سام یل را ز نجیر و بند رها کرد و دادش سلیح و سمند
4 جهانجو سوی قصر دلدار شد قمررخ به هجران گرفتار شد
1 چو از راز او گشت آگاه سام برآورد شمشیر کین از نیام
2 به نامآوران گفت جنگ آورید جهان بر بداندیش تنگ آورید
3 که دیگر به فرموده شاه چین جهانسوز نگشاید اینجا کمین
4 تکش با تمرتاش و قلواد گرد کشیدند تیغ از پی دستبرد