1 از آن سو پریدخت سیمین عذار گرفتار هجران در آن چاهسار
2 دلش پیش سام و غمش پیش دل ز خون جگر پای مانده به گل
3 حکایت همی کرد از بخت خویش ز تنهائی و هجر دل گشته ریش
4 مرا کاش خوبی نداده خدا دگر داد یارم نکردی جدا
1 نهان کردش از چشم ماهی چو ماه مهش رفت در زیر ابر سیاه
2 فروشد به زیر زمین ماهچهر درخشنده گردید در زیر مهر
3 چو سایه روان رو بدیوار کرد همآواز خود ناله زار کرد
4 به سردابه در زندگی کرد جای به تنگ آمد از دل در آن تنگنای
1 بدو گفت کای مرد صحرانشین دلیر و خردمند این سرزمین
2 در اینجا ندیدی یکی نوجوان برهنه سراپا و جانش نوان
3 درخشنده روئی و فرخ فری دلیری گوی شیر کی منظری
4 که رنجیده از ما و پنهان شده درین مرغزاران شتابان شده
1 چنین تا بدین کار آمد سه ماه که بودی همه چین پر از دود آه
2 پرینوش از شاه آگاه بود گذارش همه بر سر چاه بود
3 به هر صبح آمد نهانی ز راه سخن گفت با ماه در زیر چاه
4 وز آنجا دگر سوی ایوان شدی چو سرو خرامان به بستان شدی
1 دم شیر جاروب راهش شده ستون فلک تیر آهش شده
2 همی گرد بر گرد او ببر و شیر ز آهو پلنگان نخجیرگیر
3 ابر گرد او حلقه بسته همه شبان گشته درندگان چون رمه
4 شده چشم گردون نمکدان او دم شیر گشته مگس ران او
1 به یاد پریدخت فرخنده سام زمانی بخوابید بیدار سام
2 به بالین او شیر قلواد بود ز دیدار او کو بسی شاد بود
3 ز ناگه خروشی برآمد چو ابر تو گفتی که بگذشت آنجا هژبر
4 بلرزید آن دشت از آواز او فلک کر شد از نعره ساز او
1 دگر ره قمرتاش و قلواد شیر براندند اسب آن دو مرد دلیر
2 نجستند روز و شب آرام و خواب به هر راه و بیره گرفته شتاب
3 خبر جوی گشتند هر جا بسی نیامد ازو آگهی از کسی
4 به هر دشت و هامون همی تاختند علم بر سر کوهی افراختند
1 ز دانش به جا نیست نه عقل و را چو دیوانگان اندر آید ز جا
2 چه خوش بودی ار گم شدی قهرمان و یا مرگ آوردی او را زمان
3 رها گشتی از ظلم سقلاب روم تن آزاد گشتند این مرز و بوم
4 همه نامدارانش آشفتهاند ز بسیاری رنج او تفتهاند
1 به شاپور گفت آن زمان پهلوان که ای مرد آشفته باتوان
2 به شمشیر با تو نیاریم جنگ مبادا که کشته شوی بیدرنگ
3 به کشتی بکوشیم با یکدگر ببینیم تا کیست فیروزگر
4 به نیرو گرت کوفتم بر زمین نبرم سرت گرچه هستی به کین
1 بتندید آن دیو تیره روان ازو قلوش گرد شد ناتوان
2 بتابید رو باز آن ارجمند سرانجام دستش رها شد ز بند
3 دلیری کجا نام فرهاد بود به چستی به ماننده باد بود
4 ز شیران جنگی خاور بدی به میدان کینه دلاور بدی