چو از خواجوی کرمانی سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو 159
1. چو خورشید میزان زرین گرفت
که سنجد زمین را سراسر شگفت
1. چو خورشید میزان زرین گرفت
که سنجد زمین را سراسر شگفت
1. به تسلیم جنی چنین گفت سام
ز پیکار طلاج گسترده دام
1. چو زنگی شب پیرهن چاک زد
سپیداج بر صفحه خاک زد
1. یکی ابر بربست بر آسمان
که بد تیرباران او از کمان
1. براندند اسبان سراسر به تک
که از گرد پوشید روی فلک
1. چو برخواند آن را برآشفت سخت
برآورد شمشیر آن نیکبخت
1. از آنجا بیامد به پای حصار
از آهن یکی باره بد استوار
1. درین گفتگو بود سالار شاه
که ناگه زمین و زمان شد سیاه
1. درآمد بدان غار با تیغ جنگ
یکی غار بد همچو کام نهنگ
1. دلاور بیامد به جای نماز
بنالید بر داور بینیاز
1. همی راند تا شب به ناگه رسید
به ناگه یکی آتش از دور دید