1 مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
2 جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن درکش می و خاموش کن فرهنگ بیفرهنگ را
3 عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را
4 ساقی می چون زنگ ده کائینهٔ جان منست باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را
1 رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را مهرماش چندان نیست ماه نیمروزی را
2 روی پر نگارش بین چشم پرخمارش بین لعل آبدارش بین ماه نیمروزی را
3 آن مهست یار رخسار شکرست یا گفتار عارضست یا گلزار ماه نیمروزی را
4 جعد مشکبارش گیر زلف تابدارش گیر خیز و در کنارش گیر ماه نیمروزی را
1 چو در نظر نبود روی دوستان ما را به هیچ رو نبود میل بوستان ما را
2 رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ به آستین نکند دور از آستان ما را
3 به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را
4 چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی که دور کرد بدستان ز دوستان ما را
1 این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا
2 گل سوری که عروس چمنش میخوانند گو بده باده درین حجله که سورست اینجا
3 موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا
4 اگر آن نور تجلیست که من میبینم روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا
1 همچو بالات بگویم سخنی راست ترا راستی را چه بلاییست که بالاست ترا
2 تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا
3 ایکه بر گوشهٔ چشمم زدهای خیمه ز موج مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا
4 پیش لعلت که از او آب گهر میریزد وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا
1 آخر ای یار فراموش مکن یاران را دل سرگشته به دست آر جگرخواران را
2 عام را گر ندهی بار به خلوتگه خاص ز آستان از چه کنی دورپرستاران را
3 وصل یوسف ندهد دست به صد جان عزیز این چه سودای محالست خریداران را
4 گر نه یاری کند انفاس روانبخش نسیم خبر از مقدم یاران که دهد یاران را
1 ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست
2 وی دوستان چه باشد اگر آگهی دهید کان سرو گلعذار مرا بوستان کجاست
3 تا چند تشنه بر سر آتش توان نشست آن آب روحپرور آتش نشان کجاست
4 در دم بجان رسید و طبیبم پدید نیست دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست
1 گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب
2 گر بمیرم به جز از شمع کسی نیست که او برمن خسته بگرید ز سر سوز امشب
3 مرغ شب خوان که دم از پردهٔ عشاق زند گو نوا از من شبخیز بیاموز امشب
4 چون شدم کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب
1 هر که او دیدهٔ مردم کش مستت دیدست بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست
2 مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند که مرا مردم این دیدهٔ حسرت دیدست
3 ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست
4 گوئی ان سنبل عنبرشکن مشکفروش بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست
1 بستهٔ بند تو از هر دو جهان آزادست وانکه دل بر تو نبستست دلش نگشادست
2 عارضت در شکن طره بدان میماند کافتابیست که در عقدهٔ راس افتادست
3 زلف هندو صفتت لیلی و عقلم مجنون لب جانبخش تو شیرین و دلم فرهادست
4 سرو را گر چه ببالای تو مانندی نیست بنده با قد تواز سرو سهی آزادست