1 خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
2 گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
3 سرو را باشد سماع از نالهٔ دلسوز مرغ مرغ را باشد صداع از نالهٔ شبگیر ما
4 داوری پیش که شاید برد اگر بی موجبی خون درویشان بی طاقت بریزد میر ما
1 آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما
2 شام را تا سایبان روز روشن دیدهام تیره شد شام من از صبح سحرپوش شما
3 در شب تاریک خورشیدم در آغوش آمدی همچو زلف ار بودمی یک شب در آغوش شما
4 از چه رو هندوی مه پوش شما در تاب شد گر به مستی دوشم آمد دوش بر دوش شما
1 آن تن ماست یا میان شما وان دل ماست یا دهان شما
2 اگرآن ابرو است و پیشانی نکشد هیچکس کمان شما
3 جز کمر کیست آنکه میگنجد یک سرموی در میان شما
4 آب رخ پیش ما کسی دارد که بود خاک آستان شما
1 اگر سرم برود در سر وفای شما ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
2 بخاک پای شما کانزمان که خاک شوم هنوز بر نکنم دل ز خاک پای شما
3 چو مرغ جان من از آشیان هوا گیرد کند نزول بخاک در سرای شما
4 در آن زمان که روند از قفای تابوتم بود مرا دل سرگشته در قفای شما
1 آن ماه مهر پیکر نامهربان ما گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما
2 وقت سحر شدی بتماشای گل بباغ شرمت نیامد از رخ چون گلستان ما
3 در باغ سرو را ز حیا پای در گلست از اعتدال قد چو سرو روان ما
4 برگ بنفشه کز چمن آید نسیم او تابیست از دو سنبل عنبر فشان ما
1 مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب صبوحست ای بت ساقی بده شراب
2 اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام وگر دورم بخوانیدم به آواز رباب
3 فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل می لعل آب کارم برد و ما در کار آب
4 مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع من از بادام ساقی مست و ساقی مست خواب
1 ای دل نگفتمت که ز زلفش عنان بتاب کاهنگ چین خطا بود از بهر مشک ناب
2 ای دل نگفتمت که ز لعلش مجوی کام هر چند کام مست نباشد مگر شراب
3 ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن کز غم چنان شوی که نبینی بخواب خواب
4 ای دل نگفتمت که ز ترکان بتاب روی زانرو که تَرکِ تُرکِ ختائی بود صواب
1 طلع الصبح من وراء حجاب عجلو بالرحیل یا اصحاب
2 کوس رحلت زدند و منتظران بر سر راه میکنند شتاب
3 وقت کوچست و کرده مهجوران خاک ره را بخون دیده خضاب
4 نور شمعست یا فروغ جبین مینمایند مه رخان ز نقاب
1 دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب تا روز نخفتیم من و شمع جگرتاب
2 از دست دل سوخته و دیده خونبار یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
3 من در نظرش سوختمی ز آتش سینه و او ساختی از بهر من سوخته جلاب
4 از بسکه فشاندیم در از چشم گهرریز شد صحن گلستان صدف لؤلؤی خوشاب