1 مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست ما زیر دست مهر و فلک زیر پای ماست
2 تا بر در سرای شما سر نهادهایم اقبال بندهٔ در دولتسرای ماست
3 بودی بسیط خاک پر از های و هوی ما و کنون جهان ز گریه پر از های هاست ماست
4 زینسان که در قفای تو از غم بسوختیم گوئی که دود سوختهئی در قفای ماست
1 رمضان آمد و شد کار صراحی از دست بدرستی که دل نازک ساغر بشکست
2 من که جز باده نمیبود بدستم نفسی دست گیرید که هست این نفسم باد بدست
3 آنکه بی مجلس مستان ننشستی یکدم این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست
4 ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم ایدل از چنبر این ماه کجا خواهی جست
1 از لعل آبدار تو نعلم برآتشست زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست
2 دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام زانم هنوز رشتهٔ جان در کشاکشست
3 هر لحظه دل به حلقهٔ زلفت کشد مرا یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست
4 چون لعل آبدار تو از روی دلبری آبیست عارض تو که در عین آتشست
1 زلال مشربم از لفظ آبدار خودست نثار گوهرم از کلک در نثار خودست
2 من ار چه بندهٔ شاهم امیر خویشتنم که هر که فرض کنی شاه و شهریار خودست
3 اگر حدیث ملوک از زبان تیغ بود مرا ز تیغ زبان سخن گزار خودست
4 نظر بقلت مالم مکن که نازش من بمطمح نظر و طبع کان یسار خودست
1 ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب
2 خط و لب دلکشت طوطی و شکر ستان زلف و رخ مهوشت تیره شب و ماهتاب
3 موی تو و شخص من پر کره و پر شکن چشم تو و بخت من مست می و مست خواب
4 گر تو بتیغم زنی کز نظرم دور شو سایه نگردد جدا ذرهئی از آفتاب
1 مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب صبوحست ای بت ساقی بده شراب
2 اگر مردم بشوئیدم به آب چشم جام وگر دورم بخوانیدم به آواز رباب
3 فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل می لعل آب کارم برد و ما در کار آب
4 مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع من از بادام ساقی مست و ساقی مست خواب
1 هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب
2 بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب
3 می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب
4 سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب
1 ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب هر دم بجام لعل لبت تشنهتر شراب
2 در ده قدح که مردم چشمم نشسته است در آرزوی نرگس مست تو در شراب
3 ما را ز جام باده لعلت گریز نیست آری مراد مست نباشد مگر شراب
4 بر من بخاک پات که مانند آتشست گر آب میخورم بهوایت وگر شراب
1 آه کز آهم مه و پروین بسوخت اختر بخت من مسکین بسوخت
2 آتش مهرم چو در دل شعله زد برفلک بهرام را زوبین بسوخت
3 سوختم در آتش هجران او پشه را بین کز غم شاهین بسوخت
4 ای بسا خسرو که او فرهادوار در هوای شکر شیرین بسوخت
1 آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست جان من با گره زلف تو در عهد الست
2 نو عروسان چمن را که جهان آرایند با گل روی تو بازار لطافت بشکست
3 دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو هندوانند همه کافر خورشیدپرست
4 چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست