تا کی ندهی داد من ای داد از خواجوی کرمانی غزل 60
1. تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
1. تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
1. ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت
اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت
1. چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت
دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
1. بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت
جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت
1. آه کز آهم مه و پروین بسوخت
اختر بخت من مسکین بسوخت
1. صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت
مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
1. یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت
خط بسوی خاور از هندوستان میآمدت
1. از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت
بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت
1. ساقیا ساغر شراب کجاست
وقت صبحست آفتاب کجاست
1. ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست
در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست
1. منزلگه جانست که جانان من آنجاست
یا روضهٔ خلدست که رضوان من آنجاست
1. این باد کدامست که از کوی شما خاست
وین مرغ چه نامست که از سوی سبا خاست