1 ای ز چشمت رفته خواب از چشم خواب وآب رویت برده آب از روی آب
2 از شکنج زلف و مهر طلعتت تاب بر خورشید و در خورشید تاب
3 بینی ار بینی در آب و آینه آفتاب روی و روی آفتاب
4 بر نیندازی بنای عقل و دین تا ز عارض برنیندازی نقاب
1 ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب
2 بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب
3 روزم شبست بیتو و چون روز روشنست کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب
4 خورشید را بروی تو تشبیه چون کنم کو همچو بندگان دهدت بوسه بر جناب
1 ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب
2 گر کنم یک شمه در وصف خط سبزت سواد روی دفتر گردد از نوک قلم پر مشک ناب
3 در بهشت ار زانکه برقع برنیندازی ز رخ روضهٔ رضوان جهنم باشد و راحت عذاب
4 وقت رفتن گر روم با آتش عشقت بخاک روز محشر در برم بینی دل خونین کباب
1 گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب
2 گر بمیرم به جز از شمع کسی نیست که او برمن خسته بگرید ز سر سوز امشب
3 مرغ شب خوان که دم از پردهٔ عشاق زند گو نوا از من شبخیز بیاموز امشب
4 چون شدم کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب
1 چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب
2 تا به شب بر سر بازار معلق همه روز تا دم صبح سرافکنده و گریان همه شب
3 سوختم ز آتش هجران و دلم بریان شد ور نسازم چکنم با دل بریان همه شب
4 رشتهٔ جان من سوخته بگسیخته باد گر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب
1 طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب که نیست شرط محبت جدائی از محبوب
2 چو هست در ره مقصود قرب روحانی چه احتیاج بارسال قاصد و مکتوب
3 چو اتصال حقیقی بود میان دو دوست کجا ز یوسف مصری جدا بود یعقوب
4 توقعست که از عاشقان بیدل و دین نظر دریغ ندارند مالکان قلوب
1 طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب
2 ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست خضر نبود برکنار چشمهٔ حیوان غریب
3 گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب
4 سنبلش بیوجه نبود گر بود شوریده حال زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب
1 ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات مردهٔ مرجان جانافزای تست آب حیات
2 از چمن زیباتر از قدت کجا خیزد نهال وز شکر شیرینتر از خطت کجا روید نبات
3 عنبر زلف تو بر کافور میبندد نقاب سنبل خط تو بر یاقوت میرد برات
4 پرده بر رخ میکشی وز ما نمیداری حجاب خستگان را میکشی وز کس نمیباشد حیات
1 ای که شهد شکربن تو برد آب نبات خاک خاک کف پای تو شود آب حیات
2 بشکر خنده ز تنک شکر شورانگیز تا شکر ریختهئی ریختهئی آب نبات
3 از دل تنگ شکر شور برآمد روزی که برآمد ز لب چشمهٔ نوش تو نبات
4 گر بخونم بخط خویش برات آوردی نکشم سر ز خطت زانک بوجهست برات
1 پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات
2 دی طبیبم دید و دردم را دوا ننوشت و گفت خون دل میخور که این ساعت نمییابم دوات
3 چون روان بی خط برات آورده بودم از چه وجه خط برون آوردی و گفتی که آوردم برات
4 در عری شاه ماتم ای پریرخ رخ مپوش کانک رخ بر رخ نهی او را چه غم باشد ز مات