1 ای غره ماه از اثر صنع تو غرا وی طره شب از دم لطف تو مطرا
2 نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت انگیخته برصفحهٔ کن صورت اشیا
3 سجاده نشینان نه ایوان فلک را حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
4 هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا
1 صل علی محمد دره تاج الاصطفا صاحب جیش الاهتدا ناظم عقد الاتقا
2 بلبل بوستان شرع اختر آسمان دین کوکب دری زمین دری کوکب سما
3 تاج ده پیمبران باج ستان قیصران کارگشای مرسلین راهنمای انبیا
4 سید اولین رسل مرسل آخرین زمان صاحب هفتمین قرآن خواجهٔ هشتمین سرا
1 ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی وی سرو راستان قد رعنای مصطفی
2 آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر نور جبین و لعل شکر خای مصطفی
3 معراج انبیا و شب قدر اصفیا گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی
4 ادریس کو معلم علم الهی است لب بسته پیش منطق گویای مصطفی
1 طوبی لک ای پیک صبا خرم رسیدی مرحبا بالله قل لحاشتی ما بال رکب قد سری
2 یاران برون رفتند و من در بحرخون افتادهام طرفی علی هجرانهم تبکی و ما تغنی البکا
3 بار سفر بستند و من چون صید وحشی پای بند ساروا و من آماقنا اجروا ینا بیع الدما
4 افتان و خیزان میروم تاکی رسم در کاروان و الرکب قد ساروا الی الایحاد و الحادی حدا
1 این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا
2 گل سوری که عروس چمنش میخوانند گو بده باده درین حجله که سورست اینجا
3 موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا
4 اگر آن نور تجلیست که من میبینم روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا
1 بگذر ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا که برون شد دل سرمست من از دست اینجا
2 چون توانم شد از اینجا که غمش موی کشان دلم آورد و به زنجیر فرو بست اینجا
3 تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا
4 کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا
1 گر راه بود بر سر کوی تو صبا را در بندگیت عرضه کند قصه ما را
2 ما را به سرا پردهٔ قربت که دهد راه برصدر سلاطین نتوان یافت گدا را
3 چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند سر کوفته باید که بدارند گیا را
4 گر ره بدواخانهٔ مقصود نیابیم در رنج بمیریم و نخواهیم دوا را
1 چو در نظر نبود روی دوستان ما را به هیچ رو نبود میل بوستان ما را
2 رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ به آستین نکند دور از آستان ما را
3 به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را
4 چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی که دور کرد بدستان ز دوستان ما را
1 وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
2 ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق در خوی خجلت افکند چشمهٔ آفتاب را
3 وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را
4 بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را
1 همچو بالات بگویم سخنی راست ترا راستی را چه بلاییست که بالاست ترا
2 تا چه دیدست ز من دیده که هردم گوید کاین همه آب رخ از رهگذر ماست ترا
3 ایکه بر گوشهٔ چشمم زدهای خیمه ز موج مشو ایمن که وطن بر لب دریاست ترا
4 پیش لعلت که از او آب گهر میریزد وصف لؤلؤ نتوان کرد که لالاست ترا