1 بده آن راح روان پرور ریحانی را که به کاشانه کشیم آن بت روحانی را
2 من بدیوانگی ار فاش شدم معذورم کان پری صید کند دیو سلیمانی را
3 سر به پای فرسش در فکنم همچون گوی چون برین در کشد آن ابلق چوگانی را
4 برو ای خواجه اگر زانکه بصد جان عزیز میفروشند بخر یوسف کنعانی را
1 ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
2 در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
3 شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل چون میکشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
4 تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی بر خسته غوغا میکنی نشنیدهای یاساق را
1 دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
2 راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا
3 هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد مادر دهر ندانم به چه میزاد مرا
4 دامنم دجلهٔ بغداد شد از حسرت آن که نسیمی رسد از جانب بغداد مرا
1 ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را
2 چون بندگان خاص را امشب به مجلس خواندهئی در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
3 خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته گر پختهئی خامی مکن وان پخته در ده خام را
4 در حلقهٔ دردی کشان بخرام و گیسو برفشان در حلقهٔ زنجیر بین شیران خونآشام را
1 ای غره ماه از اثر صنع تو غرا وی طره شب از دم لطف تو مطرا
2 نوک قلم صنع تودر مبدا فطرت انگیخته برصفحهٔ کن صورت اشیا
3 سجاده نشینان نه ایوان فلک را حکم تو فروزنده قنادیل زوایا
4 هم رازق بی ریبی و هم خالق بی عیب هم ظاهر پنهانی و هم باطن پیدا
1 ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را
2 زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را
3 احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست هر که از اول تصور میکند فرجام را
4 من ببوی دانهٔ خالش بدام افتادهام گر چه صید نیکوان دولت شمارد دام را
1 وقت صبوح شد بیار آن خورمه نقاب ار از قدح دو آتشی خیز و روان کن آب را
2 ماه قنینه آسمان چون بفروزد از افق در خوی خجلت افکند چشمهٔ آفتاب را
3 وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را
4 بسکه بسوزد از غمش ایندل سوزناک من دود برآید از جگر ز آتش دل کباب را
1 اگر در جلوه میری سمند باد جولان را بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدان را
2 مکن عیب تهیدستان که در بازار سرمستان گدا باشد که بفروشد به جامی ملک سلطان را
3 چرا از کعبه برگردم که گر خاری بود در ره برآرم آه و در یکدم بسوزانم مغیلان را
4 اگر همچون خضر خواهی که دایم زندهدل باشی روان در پای جانان ریز اگر دستت دهد جان را
1 بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را
2 چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را
3 اگر زین پیش جان میپروریدم کنون بدرود خواهم کرد جان را
4 بدار ای ساربان محمل که از دور ببینم آن مه نامهربان را
1 ای صبح صادقان رخ زیبای مصطفی وی سرو راستان قد رعنای مصطفی
2 آئینهٔ سکندر و آب حیات خضر نور جبین و لعل شکر خای مصطفی
3 معراج انبیا و شب قدر اصفیا گیسوی روز پوش قمرسای مصطفی
4 ادریس کو معلم علم الهی است لب بسته پیش منطق گویای مصطفی