شبی که راه هم آه آتش افشان از خواجوی کرمانی غزل 25
1. شبی که راه هم آه آتش افشان را
ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را
1. شبی که راه هم آه آتش افشان را
ز دود سینه کنم تیره چشم کیوان را
1. اگر در جلوه میری سمند باد جولان را
بفرما تا فرو روبم به مژگان خاک میدان را
1. چو در گره فکنی آن کمند پر چین را
چوتاب طره به هم بر زنی همه چین را
1. آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را
ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را
1. رحم بر گدایان نیست ماه نیمروزی را
مهرماش چندان نیست ماه نیمروزی را
1. بده آن راح روان پرور ریحانی را
که به کاشانه کشیم آن بت روحانی را
1. خرقه رهن خانهٔ خمار دارد پیر ما
ای همه رندان مرید پیر ساغر گیر ما
1. آب آتش میبرد خورشید شبپوش شما
میرود آب حیات از چشمهٔ نوش شما
1. آن تن ماست یا میان شما
وان دل ماست یا دهان شما
1. اگر سرم برود در سر وفای شما
ز سر برون نرود هرگزم هوای شما
1. آن ماه مهر پیکر نامهربان ما
گفت ای بنطق طوطی شکرستان ما
1. مغنی وقت آن آمد که بنوازی رباب
صبوحست ای بت ساقی بده شراب