1 ای خط سبز تو همچون برگ نیلوفر در آب قند مصر از شور یاقوت تو چون شکر در آب
2 عنبرین خطت که چون مشک سیه بر آتشست مینماید گرد آتش گردی از عنبردرآب
3 بر گل خودروی رویت کبروی حسن از اوست سبزهٔ سیراب را بنگر چو نیلوفر در آب
4 تا بر آب افکند زلفت چنبر از سیلاب چشم پیکرم بین غرقه در خونست چون چنبر در آب
1 ساقی سیمبر بیار شراب مطرب خوش نوا بساز رباب
2 مست عشقیم عیب ما مکنید فاتقوا الله یا اولی الالباب
3 عقل چون دید اهل میکده را گفت طوبی لهم و حسن مب
4 بی گل روی او چرا یکدم نشود چشم من تهی ز گلاب
1 ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب هر دم بجام لعل لبت تشنهتر شراب
2 در ده قدح که مردم چشمم نشسته است در آرزوی نرگس مست تو در شراب
3 ما را ز جام باده لعلت گریز نیست آری مراد مست نباشد مگر شراب
4 بر من بخاک پات که مانند آتشست گر آب میخورم بهوایت وگر شراب
1 هر که در عهد ازل مست شد از جام شراب سر ببالین ابد باز نهد مست وخراب
2 بیدلان را رخ زیبا ننمائی به چه وجه عاشقانرا ز در خویش برانی ز چه باب
3 می پرستان همه مخمور و عقیقت همه می عالمی مرده ز بی آبی و عالم همه آب
4 سر کوی خط و قدت چمن و سنبل و سرو سمن و عارض و لعلت شکر و جام شراب
1 ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب
2 خط و لب دلکشت طوطی و شکر ستان زلف و رخ مهوشت تیره شب و ماهتاب
3 موی تو و شخص من پر کره و پر شکن چشم تو و بخت من مست می و مست خواب
4 گر تو بتیغم زنی کز نظرم دور شو سایه نگردد جدا ذرهئی از آفتاب
1 من مستم و دل خراب جان تشنه و ساغر آب برخیز و بده شراب بنشین و بزن رباب
2 ای سام تو بر سحر وی شور تو در شکر در سنبلهات قمر در عقربت آفتاب
3 برمشک مزن گره برآب مکش ز ره یا ترک خطا بده یا روی ز ما متاب
4 در بر رخ ما مبند بر گریهٔ ما مخند بگشای ز مه کمند بردار ز رخ نقاب
1 دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب
2 رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می و جگر خستگان کباب
3 برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب
4 در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب
1 ای کرده ماه را از تیره شب نقاب در شب فکنده چین بر مه فکنده تاب
2 مشک است یا خط است یا شام شب نمای ماه است یا رخ است یا صبح شب نقاب
3 با سرو قامتت شمشاد گو مروی با ماه طلعت خورشید گو متاب
4 ای برده آب من زان لعل آبدار وی بسته خواب من زان چشم نیمخواب
1 برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب
2 عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب
3 هر سؤالی کن ز دریا میکنم در باب موج دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب
4 هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب
1 رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب
2 خیمه برصحن چمن زن که کنون در بستان نتوان رفت ز بوی گل و ریحان در خواب
3 بود آیا که شود بخت من خسته بلند کایدم قامت آن سرو خرامان درخواب
4 ای خوشا با تو صبوحی و ز جام سحری پاسبان بیخبر افتاده و دربان در خواب