برقع از رخ برفکن ای لعبت از خواجوی کرمانی غزل 48
1. برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب
1. برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب
در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب
1. رفت دوشم نفسی دیدهٔ گریان در خواب
دیدم آن نرگس پرفتنهٔ فتان در خواب
1. ای ز چشمت رفته خواب از چشم خواب
وآب رویت برده آب از روی آب
1. ای چشم نیمخواب تو از من ربوده خواب
وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب
1. ای لب لعلت ز آب زندگانی برده آب
ما ز چشم می پرستت مست و چشمت مست خواب
1. گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب
یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب
1. چند سوزیم من و شمع شبستان همه شب
چند سازیم چنین بی سر و سامان همه شب
1. طمع مدار که دوری گزینم از رخ خوب
که نیست شرط محبت جدائی از محبوب
1. طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب
زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب
1. ای که از سرچشمهٔ نوشت برفت آب نبات
مردهٔ مرجان جانافزای تست آب حیات
1. ای که شهد شکربن تو برد آب نبات
خاک خاک کف پای تو شود آب حیات
1. پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات