ایکه از باغ رسالت چو تو از خواجوی کرمانی غزل 72
1. ایکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
کار اسلام ز بالای بلندت بالاست
1. ایکه از باغ رسالت چو تو شمشاد نخاست
کار اسلام ز بالای بلندت بالاست
1. این بوی بهارست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشکست کز آهوی ختن خاست
1. گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست
همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست
1. دلبرا سنبل هندوی تو در تاب چراست
زین صفت نرگس سیراب تو بیخواب چراست
1. کار ما بی قد زیبات نمی آید راست
راستی را چه بلائیست که کارت بالاست
1. با منت کینه و با جمله صفاست
اینهم از طالع شوریدهٔ ماست
1. با تو نقشی که در تصور ماست
به زبان قلم نیاید راست
1. طائر طوریم و خاک آستانت طور ماست
پرتو نور تجلی در دل پر نور ماست
1. کفر سر زلف تو ایمان ماست
درد غم عشق تو درمان ماست
1. عقل مرغی ز آشیانهٔ ماست
چرخ گردی ز آستانهٔ ماست
1. کاف و نون جزوی از اوراق کتب خانه ماست
قاف تا قاف جهان حرفی از افسانهٔ ماست
1. مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست
ما زیر دست مهر و فلک زیر پای ماست