1 تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
2 تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد شد دامن من دجلهٔ بغداد ز دستت
3 از دست تو فردا بروم داد بخواهم تا چند کشم محنت و بیداد ز دستت
4 بی شکر شیرین تو در درگه خسرو بر سینه زنم سنگ چو فرهاد ز دستت
1 ای درد تو درمان دل و رنج تو راحت اشکم نمک آب و جگر خسته جراحت
2 موج ار چه زند لاف تبحر نزند دم با مردمک چشم من از علم سباحت
3 یکدم نشود نقش تو از دیده ما دور زانرو که توئی گوهر دریای ملاحت
4 دستی ز سر لطف بنه بردل ریشم زیرا که بود در کف کافی تو راحت
1 چو بر قمر ز شب عنبری نقاب انداخت دل شکسته ما را در اضطراب انداخت
2 بخون دیدهٔ ما تشنه شد جهان و رواست که دیده بود که ما را درین عذاب انداخت
3 کباب شد دلم از سوز سینه و آتش عشق ببرد آبم و خون در دل کباب انداخت
4 چه دیده دیدهٔ خونبار من که یکباره بقصد خونم ازینسان سپر بر آب انداخت
1 بسکه مرغ سحری در غم گلزار بسوخت جگر لاله بر آن دلشدهٔ زار بسوخت
2 حبذا شمع که از آتش دل چون مجنون در هوای رخ لیلی به شب تار بسوخت
3 دیشب آن رند که در حلقهٔ خماران بود بزد آهی و در خانهٔ خمار بسوخت
4 ایکه از سر انا الحق خبری یافتهئی چه شوی منکر منصور که بر دار بسوخت
1 آه کز آهم مه و پروین بسوخت اختر بخت من مسکین بسوخت
2 آتش مهرم چو در دل شعله زد برفلک بهرام را زوبین بسوخت
3 سوختم در آتش هجران او پشه را بین کز غم شاهین بسوخت
4 ای بسا خسرو که او فرهادوار در هوای شکر شیرین بسوخت
1 صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
2 آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
3 چین گیسوی دوتا را چو پریشان میکرد مشک در دامن یکتائی والا میریخت
4 شعر شیرین مرا ماه مغنی میخواند و آب شکر بلب لعل شکر خا میریخت
1 یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت خط بسوی خاور از هندوستان میآمدت
2 هر زمان از قلب عقرب کوکبی میتافتت هر نفس سنبل نقاب ارغوان میآمدت
3 چون خدنگ چشم جادو مینهادی در کمان ناوک مژگان یکایک برنشان میآمدت
4 چون ز باغ عارضت هر دم بهاری میشکفت هر زمان مرغی بطرف گلستان میآمدت
1 از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت
2 داروی درد محبت ترک درمان کردنست دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت
3 دادهئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت
4 راه تاریکی نشاید قطع کردن بیدلیل خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت
1 ساقیا ساغر شراب کجاست وقت صبحست آفتاب کجاست
2 خستگی غالبست مرهم کو تشنگی بیحدست آب کجاست
3 درد نوشان درد را به صبوح جز دل خونچکان کباب کجاست
4 همه عالم غمام غم بگرفت خور رخشان مه نقاب کجاست
1 ای باغبان بگو که ره بوستان کجاست در بوستان گلی چو رخ دوستان کجاست
2 وی دوستان چه باشد اگر آگهی دهید کان سرو گلعذار مرا بوستان کجاست
3 تا چند تشنه بر سر آتش توان نشست آن آب روحپرور آتش نشان کجاست
4 در دم بجان رسید و طبیبم پدید نیست دارو فروش خسته دلانرا دکان کجاست