1 دلبرا خورشیدتابان ذرهئی از روی تست اهل دلرا قبله محراب خم ابروی تست
2 تا شبیخون برد هندوی خطت بر نیمروز شاه هفت اقلیم گردون بندهٔ هندوی تست
3 شهسوار گنبد پیروزه یعنی آفتاب بارها افتاده در پای سگان کوی تست
4 ذرهئی گفتم ز مهرت سایه از من برمگیر کافتاب خاوری در سایهٔ گیسوی تست
1 دلا جان در ره جانان حجابست غم دل در جهان جان حجابست
2 اگر داری سری بگذر ز سامان که در این ره سر و سامان حجابست
3 ز هستی هر چه در چشم تو آید قلم در نقش آن کش کان حجابست
4 زلال از مشرب جان نوش چون خضر که آب چشمهٔ حیوان حجابست
1 برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب
2 عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب
3 هر سؤالی کن ز دریا میکنم در باب موج دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب
4 هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب
1 گرهٔ زلف بهم بر زده کاین مشک تتارست رقم از غالیه بر گل زده کاین خط غبارست
2 رشتهئی برقمر انداخته کاین مار سیاهست نقطهئی برشکر افکنده که این مهرهٔ مارست
3 مشک بر برگ سمن بیخته یعنی شب قدرست زلف شبرنگ بهم بر زده یعنی شب تارست
4 لل از پستهٔ خود ریخته کاین چیست حدیثست لاله در مشک نهان کرده که این چیست عذارست
1 نعلم نگر نهاده برآتش که عنبرست وز طره طوق کرده که از مشک چنبرست
2 تعویذ دل نوشته که خط مسلسلست شکر به می سرشته که یاقوت احمرست
3 زلف سیه گشوده که این قلب عقربست روی چو مه نموده که این مهر انورست
4 در خواب کرده غمزه که جادوی بابلست در تاب کرده طره که هندوی کافرست
1 طائر طوریم و خاک آستانت طور ماست پرتو نور تجلی در دل پر نور ماست
2 ما به حور و روضهٔ رضوان نداریم التفات زانک مجلس روضهٔ رضوان و شاهد حور ماست
3 عاقبت غیبت گزیند هر که آید در نظر وانک او غایب نگردد از نظر منظور ماست
4 پیش ما هر روز بی او رستخیزی دیگرست و آه دلسوز نفیر و سینه نفخ صور ماست
1 از سر جان درگذر گر وصل جانان بایدت بر در دل خیمه زن گر عالم جان بایدت
2 داروی درد محبت ترک درمان کردنست دردی دردی بنوش ار زانک درمان بایدت
3 دادهئی خاتم بدست دیو و شادروان بباد وانگه از دیوانگی ملک سلیمان بایدت
4 راه تاریکی نشاید قطع کردن بیدلیل خضر راهی برگزین گر آب حیوان بایدت
1 لب شیرین تو هر دم شکر انگیزترست زلف دلبند تو هر لحظه دلاویزترست
2 برسرآمد ز جهان جزع تو در خونخواری گر چه چشم من دل سوخته خونریزترست
3 ایکه از تنگ شکر شور برآورد لبت هر زمان پسته تنگت شکر آویزترست
4 همچو سرچشمهٔ نوش تو ز بهر سخنم چشمم از درج عقیقت گهر انگیزترست
1 صبح کز چشم فلک اشک ثریا میریخت مهر دل آب رخم ز آتش سودا میریخت
2 آن سهی سرو خرامان ز سر زلف سیاه دل شوریدهدلان میشد و در پا میریخت
3 چین گیسوی دوتا را چو پریشان میکرد مشک در دامن یکتائی والا میریخت
4 شعر شیرین مرا ماه مغنی میخواند و آب شکر بلب لعل شکر خا میریخت
1 گر نه مرغ چمن از همنفس خویش جداست همچو من خسته و نالنده و دل ریش چراست
2 آن چه فتنهست که در حلقه رندان بنشست وین چه شورست که از مجلس مستان برخاست
3 گر از آن سنبل گلبوی سمن فرسا نیست چیست این بوی دلاویز که با باد صباست
4 تا برفتی نشدی از دل تنگم بیرون گر چه تحقیق ندانم که مقام تو کجاست