1 کفر سر زلف تو ایمان ماست درد غم عشق تو درمان ماست
2 مجلس ما بی تو ندارد فروغ زان که رخت شمع شبستان ماست
3 ای که جمالت ز بهشت آیتیست آیت سودای تو در شان ماست
4 تا دل ما در غم چوگان توست هر دو جهان عرصهٔ میدان ماست
1 عقل مرغی ز آشیانهٔ ماست چرخ گردی ز آستانهٔ ماست
2 شمس مشرق فروز عالمتاب شمسهٔ طاق تا بخانهٔ ماست
3 خون چشم شفق که میبینی جرعههای می شبانه ماست
4 صید ما کیست آنک صیادست دام ما چیست آنچه دانهٔ ماست
1 کاف و نون جزوی از اوراق کتب خانه ماست قاف تا قاف جهان حرفی از افسانهٔ ماست
2 طاق پیروزه که خلوتگه قطب فلک است کمترین زاویهئی بر در کاشانهٔ ماست
3 گر چراغ دل ما از نفس سرد بمرد شمع این طارم نه پنجره پروانهٔ ماست
4 گنج معنی که طلسم است جهان بر راهش چون به معنی نگری این دل ویرانهٔ ماست
1 مائیم آن گدای که سلطان گدای ماست ما زیر دست مهر و فلک زیر پای ماست
2 تا بر در سرای شما سر نهادهایم اقبال بندهٔ در دولتسرای ماست
3 بودی بسیط خاک پر از های و هوی ما و کنون جهان ز گریه پر از های هاست ماست
4 زینسان که در قفای تو از غم بسوختیم گوئی که دود سوختهئی در قفای ماست
1 جمشید بنده در دولتسرای ماست خورشید شمسهٔ حرم کبریای ماست
2 جعد عروس ماهرخ حجلهٔ ظفر گیسوی پرچم علم سدرهسای ماست
3 آن اطلس سیه که شب تار نام اوست تاری ز پردهٔ در خلوتسرای ماست
4 کیوان که هست برهمن دیر شش دری با آن علو مرتبه مامور رای ماست
1 رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست
2 جائی سرای تست که جای سرای نیست وانگه در سرای تو خلوتسرای ماست
3 گر ما خطا کنیم عطای تو بیحدست نومیدی از عطای تو حد خطای ماست
4 روزی گدای کوی خودم خوان که بنده را این سلطنت بسست که گوئی گدای ماست
1 منزل پیر مغان کوی خرابات فناست آخر ای مغبچگان راه خرابات کجاست
2 دست در دامن رندان قلندر زدهایم زانک رندی و قلندر صفتی پیشه ماست
3 هر که در صبحت آن شاخ صنوبر بنشست همچوباد سحری از سر بستان برخاست
4 پیش آنکس که چو نرگس نبود اهل بصر صفت سرو به تقریر کجا آید راست
1 گر از جور جانان ننالی رواست که دردی که از دوست باشد دواست
2 چه بویست کارام دل میبرد مگر بوی زلف دلارام ماست
3 عجب دارم از جعد مشکین او که با اوست دایم پریشان چراست
4 نه تنها بدامش نهم پای بند بهر تار مویش دلی مبتلاست
1 شامش از صبح فروزنده درآویخته است شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است
2 گوئیا آنک گلستان رخش میآراست سنبل افشانده و بر برگ سمن ریخته است
3 یا نه مشاطه ز بیخویشتنی گرد عبیر گرد آئینه چینش بخطا بیخته است
4 تا چه دیدست که آن سنبل گلفرسا را دستها بسته و از سرو درآویخته است
1 شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است خط تو آن نبات که از قند رسته است
2 آن هندوی سیه که تواش بند کردهئی بسیار قلب صفشکنان کو شکسته است
3 گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست ما را شبی مبارک و روزی خجسته است
4 هر چند نیست با کمرت هیچ در میان خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است