جمشید بنده در دولتسرای از خواجوی کرمانی غزل 84
1. جمشید بنده در دولتسرای ماست
خورشید شمسهٔ حرم کبریای ماست
1. جمشید بنده در دولتسرای ماست
خورشید شمسهٔ حرم کبریای ماست
1. رنج از کسی بریم که دردش دوای ماست
زخم از کسی خوریم که رنجش شفای ماست
1. منزل پیر مغان کوی خرابات فناست
آخر ای مغبچگان راه خرابات کجاست
1. گر از جور جانان ننالی رواست
که دردی که از دوست باشد دواست
1. شامش از صبح فروزنده درآویخته است
شبش از چشمهٔ خورشید برانگیخته است
1. شوریدهئیست زلف تو کز بند جسته است
خط تو آن نبات که از قند رسته است
1. روی زمین و خون دلم نم گرفته است
پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است
1. هیچ میدانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
زانک پیش هرکسی راز دلم بگشاده است
1. گرت چو مورچه گرد شکر برآمده است
تو خوش برآی که با جان برابر آمده است
1. چو سرچشمهٔ چشم من دیده است
لب غنچه برچشمه خندیده است
1. مسیح روح را مریم حجابست
بهشت وصل را آدم حجابست
1. دلا جان در ره جانان حجابست
غم دل در جهان جان حجابست