1 طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب
2 ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست خضر نبود برکنار چشمهٔ حیوان غریب
3 گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب
4 سنبلش بیوجه نبود گر بود شوریده حال زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب
1 گر حرص زیردست و طمع زیر پای تست سلطان وقت خویشی و سلطان گدای تست
2 ای صاحب اجل که روی در قفای دل رخش امل مران که اجل در قفای تست
3 گر نفس راه میزندت کاین طریق نیست از ره مرو که پیر خرد رهنمای تست
4 زین تابخانه رخت برون بر که کاینات یک غرفه بر در حرم کبریای تست
1 دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب
2 رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می و جگر خستگان کباب
3 برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب
4 در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب
1 بشکست دل تنگ من خسته کزین دست مشاطه سر زلف پریشان تو بشکست
2 دارم ز میان تو تمنای کناری خود را چو کمر گر چه به زر بر تو توان بست
3 عمری و بافسوس ز دستت نتوان داد عمر ار چه به افسوس برون میرود از دست
4 از دیده بیفتاده سرشکم که بشوخی بر گوشهٔ چشم آمد و برجای تو بنشست
1 منزل پیر مغان کوی خرابات فناست آخر ای مغبچگان راه خرابات کجاست
2 دست در دامن رندان قلندر زدهایم زانک رندی و قلندر صفتی پیشه ماست
3 هر که در صبحت آن شاخ صنوبر بنشست همچوباد سحری از سر بستان برخاست
4 پیش آنکس که چو نرگس نبود اهل بصر صفت سرو به تقریر کجا آید راست
1 آن نه رویست مگر فتنهٔ دور قمرست وان نه زلفست و بنا گوش که شام و سحرست
2 ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست
3 مردم چشمم ارت سرو سهی میخواند روشنم شد که همان مردم کوته نظرست
4 اشک را چونکه بصد خون جگر پروردم حاصلم از چه سبب زو همه خون جگرست
1 خطی کز تیره شب برخور نوشتست چه خطست آن که بس در خور نوشتست
2 اگر چه در خورست آن خط ولیکن خطا کردست کان برخور نوشست
3 خطا گفتم مگر سلطان حسنش براتی بر شه خاور نوشتست
4 و گر نی اجری خیل حبش را خراج روم بر قیصر نوشتست
1 مسیح روح را مریم حجابست بهشت وصل را آدم حجابست
2 دلا در عاشقی محرم چه جوئی که پیش عاشقان محرم حجابست
3 برو خود همدم خود باش اگر چه برصاحبدلان همدم حجابست
4 مکش جعدش که پیش روی جانان شکنج طره پرخم حجابست
1 ای لبت بادهفروش و دل من بادهپرست جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست
2 تنم از مهر رخت موئی و از موئی کم صد گره در خم هر مویت و هر موئی شست
3 هر که چون ماه نو انگشتنما شد در شهر همچو ابروی تو در بادهپرستان پیوست
4 تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق می پرستی که بود بیخبر از جام الست
1 چو سرچشمهٔ چشم من دیده است لب غنچه برچشمه خندیده است
2 بدان وجهم از دیده خون میرود که از روی خوب تو ببریده است
3 چرا کینهورزی کنون با کسی که مهر تو پیش از تو ورزیده است
4 نهان کی کند خامه رازم که او تراشیدهٔ ناتراشیده است