ای ماه قیچاقی شب است از از خواجوی کرمانی غزل 13
1. ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را
بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
1. ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را
بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
1. مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را
در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
1. دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
1. یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا
رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
1. ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را
می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را
1. ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را
وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را
1. مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
1. میرود آب رخ از بادهٔ گلرنگ مرا
میزند راه خرد زمزمهٔ چنگ مرا
1. کجا خبر بود از حال ما حبیبان را
که از مرض نبود آگهی طبیبان را
1. بگوئید ای رفیقان ساربان را
که امشب باز دارد کاروان را
1. آخر ای یار فراموش مکن یاران را
دل سرگشته به دست آر جگرخواران را
1. ای به ناوک زده چشم تو یکاندازان را
کشته افعی تو در حلقه فسونسازان را