1 آن نقش بین که فتنه کند نقشبند را و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
2 پندم مده که تا بشنیدم حدیث دوست در گوش من مجال نماندست پند را
3 چون از کمند عشق امید خلاص نیست رغبت بود بکشته شدن پای بند را
4 آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند شرطست کاحتمال کند زورمند را
1 رام را گر برگ گل باشد نبیند ویس را ور سلیمان ملک خواهد ننگرد بلقیس را
2 زندهٔ جاوید گردد کشته شمشیر عشق زانکه از کشتن بقا حاصل شود جرجیس را
3 جان بده تا محرم خلوتگه جانان شوی تا نمیرد کی به جنت ره دهند ادریس را
4 گرنه در هر جوهری از عشق بودی شمهای کی کشش بودی به آهن سنگ مغناطیس را
1 ای ماه قیچاقی شب است از سر بِنِهْ بَغطاق را بگشای بند یِلمه و در بند کن قبچاق را
2 در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
3 شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل چون میکشی چندین مَهِل در بحر خون مشتاق را
4 تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی بر خسته غوغا میکنی نشنیدهای یاساق را
1 مگذار مطرب را دمی کز چنگ بنهد چنگ را در آبگون ساغر فکن آن آب آتش رنگ را
2 جام صبوحی نوش کن قول مغنی گوش کن درکش می و خاموش کن فرهنگ بیفرهنگ را
3 عامان کالانعام را در کنج خلوت ره مده الا ببزم عاشقان خوبان شوق شنگ را
4 ساقی می چون زنگ ده کائینهٔ جان منست باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را
1 دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
2 راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا
3 هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد مادر دهر ندانم به چه میزاد مرا
4 دامنم دجلهٔ بغداد شد از حسرت آن که نسیمی رسد از جانب بغداد مرا
1 یاد باد آنکه بروی تو نظر بود مرا رخ و زلفت عوض شام و سحر بود مرا
2 یاد باد آنکه ز نظارهٔ رویت همه شب در مه چارده تا روز نظر بود مرا
3 یاد باد آنکه ز رخسار تو هر صبحدمی افق دیده پر از شعلهٔ خور بود مرا
4 یاد باد آنکه ز چشم خوش و لعل لب تو نقل مجلس همه بادام و شکر بود مرا
1 ساقیا وقت صبوح آمد بیار آن جام را می پرستانیم در ده بادهٔ گلفام را
2 زاهدانرا چون ز منظوری نهانی چاره نیست پس نشاید عیبت کردن رند درد آشام را
3 احتراز از عشق میکردم ولی بیحاصلست هر که از اول تصور میکند فرجام را
4 من ببوی دانهٔ خالش بدام افتادهام گر چه صید نیکوان دولت شمارد دام را
1 ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را
2 چون بندگان خاص را امشب به مجلس خواندهئی در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را
3 خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته گر پختهئی خامی مکن وان پخته در ده خام را
4 در حلقهٔ دردی کشان بخرام و گیسو برفشان در حلقهٔ زنجیر بین شیران خونآشام را
1 مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
2 اگرم زار کشی میکش و بیزار مشو زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
3 چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا
4 بی گل روی تو بس خار که در پای منست کیست کز پای برون آورد این خار مرا
1 میرود آب رخ از بادهٔ گلرنگ مرا میزند راه خرد زمزمهٔ چنگ مرا
2 دلق از رق به می لعل گرو خواهم کرد که می لعل برون آورد از رنگ مرا
3 من که بر سنگ زدم شیشهٔ تقوی و ورع محتسب بهر چه بر شیشه زند سنگ مرا
4 مستم از کوی خرابات ببازار برید تا همه خلق ببینند بدین رنگ مرا