هر که را من به مهر خواندم از خاقانی شروانی قطعه 276
1. هر که را من به مهر خواندم دوست
چون دگر کس شناخت شد دشمن
...
1. هر که را من به مهر خواندم دوست
چون دگر کس شناخت شد دشمن
...
1. بر اصفهان گذشتن من بود یک زمان
در وی شدن همان و برون آمدن همان
...
1. دبیران را منم استاد و میران را منم قدوه
مرا هم قدوه هم استاد عز الدین بوعمران
...
1. یک روز بپرسید منوچهر ز سالار
کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
...
1. ز آل غانم اگرچه نفعی نیست
باری آسودهاند عالمیان
...
1. از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر
از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن
...
1. منم سرآمد دوران که طبع من داند
چهار جوی جنان از پی جهان کندن
...
1. یارب ز حال محنت خاقانی آگهی
در حال او به عین عنایت نگاه کن
...
1. خیره کشا، بد کنشا، ظالما!
این همه نیکان مکش و بد مکن
...
1. تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک
اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من
...
1. شب رحیل چو کردم وداع شروان را
دریغ حاصل من بود و درد حصهٔ من
...
1. منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهٔ من
...