1 زهی حکم تو چون شمشیر قاطع زهی رای تو چون خورشید ساطع
2 امام شرق رکن الدین صاعد که هستی در فنون علم بارع
3 کمینه سایه تو چرخ ازرق فرو تر پایه تو چرخ سابع
4 عبارات ترا خورشید شارح اشارات ترا افلاک خاضع
1 هر نفس کان نز پی یاد جلال ذوالجلال در جهان جان بر آری آن وبالست آن وبال
2 هان بتوحید خدای و نعت پیغمبر گرای تا شود کفارت آن ترهات خط و خال
3 قادری کز قدرتش خالی نباشد هیچ چیز عالمی کز علم او بیرون نباشد هیچ حال
4 خالق جسمست و جان و رازق انسست و جان مبدع عقلست و نفس و واهب جاهست و مال
1 عفیف دین در ازه، دعا همیگویم اگر چه ما را از وی گله است صد خروار
2 بهیچ رقعه و نامه سلام ما ننوشت زهی درازه زن روسبی لوطی خوار
1 ضیاء دین را دعا همی گویم همی کنم همه وقتی تنسم اخبار
2 زگوشت داد بدادی تو قلتبان دایم که میدهند کنون بیست من بیکدینار
3 مباش از ین پس در حرص استخوان چو نسگ نشسته بر سرپای و دو چشم کرده چهار
1 الرحیل ای خفتگان کاینک صدای نفخ صور رخت بر بندید ازین منزلگه دارالغرور
2 تا کی این از سر گرفتن سیر افلاک و نجوم چند از ین بز هم گرفتن دور ایام و شهور
3 هین که موقوف توأند ارواح جمع انبیا هین که محبوس توأند اشباح اصحاب قبور
4 هم ز طاعت بدرقه باید که هست اینره مخوف هم زتقوی تو شه باید کاین مسافت هست دور
1 بزرگ منعم و مخدوم من جمال الدین سپهر رفعت و کان سخا و کوه وقار
2 بخاکپای تو کان تاج فرق کیوانست که شوق خدمتت از من ببرد صبرو قرار
3 تو آفتابی و تا طلعتت طلوع کند بوم چوذره نهان زیر پرده شب تار
4 بروز و شب بدعای تو دوستداررانت هزاردست براورده اند همچو چنار
1 ایکه در دست تو هرگز نرسد دست زوال دور باد از تو و از دولت تو عین کمال
2 ای زمین حلم زمان جنبش دریا بخشش ایفلک قدر ملک سیرت خورشید جمال
3 مردم چشم خرد واسطه عقد ملوک اردشیر بن حسن شاه پسندیده خصال
4 ملک مشرق و لشگر کش اسلام که هست بر جهانداریت از خلق جهان استقلال
1 خیز و بلبل بین و آن شادی بر گل کردنش خیز و گل بین وان تبسم پیش بلبل کردنش
2 گر غرض گل بود را گل اینک در برش پس ز بهر چیست این آشوب و غلغل کردنش
3 خاکرابین وان گرو بارنک سوسن بستنش بادرا بین وان مری بابوی سنبل کردنش
4 ابررا بنگر کزاب دیده زاید جویهاش وانگه از قوس قزح بالای آن پل کردنش
1 زهی ز فر تو سر سبز چرخ مینارنگ ز مقدم تو سپاهان گرفته صد اورنگ
2 خلاصه همه عالم شهاب دین خالص که مثل او ننماید سپهر آینه رنگ
3 فلک ز قدر تو اندخته بسی رفعت خرد زرای تو آموخته بسی فرهنگ
4 سوی مدارج مدح تو بال خاطر سست سوی مصاعد قدر تو پای فکرت لنگ
1 ای ترا بخت ندیم آمده دولت دمساز وی ترا چرخ رفیق آمده انجم همراز
2 ای شده منجلی از دانش تو سینه عقل وی شده ممتلی از بخشش تو معده آز
3 خواجه شرق بهاء الدین مخدوم جهان که سوی درگه عالیت برد چرخ نماز
4 ای زانصاف تو گشته بره همخانه گرگ وی باقبال تو تیهو شده همخابه باز