1 همه میامن این روزگار میمون باد همه سعدت این حضرت همایون باد
2 برآسمان معالی و اوج برج شرف قران مشتری و آفتاب میمون باد
3 نثار گردون بر فرق رفعتت نرسد نثار گردون هم درخور چنو دون باد
4 طواف چرخ بگرد سرای میمونت چو گرد خیمه لیلی طواف مجنون باد
1 رخ خوب تو ناموس قمر برد لب لعل تو بازار شکر برد
2 بنفشه گر چه بازاری همیداشت چو زلف دید سردر یکدیگربرد
3 گل سرخ از تو می بربست طرفی که رویت آب گل از یانظر برد
4 چو خورشبد از رخ تو نور برداشت قمر زو بردو پس گل از قمر برد
1 نگار من زبر من همی چنان بجهد که تیر وقت گشاد از برکمان بجهد
2 چنان بگریم در فرفتش که مردم چشم مثال قطره خونم زدیدگان بجهد
3 گمان برم که مگر بوی زلف جانانست سحر گهی که نسیمی زبوستان بجهد
4 بدین صفت که دل من بدست عشق در است عظیم کاری باشد اگر بجان بجهد
1 بودم نشسته دوش که ناگه خبر رسید کاینک رکاب خواجه آفاق در رسید
2 بختم بمژده گفت که هان زود قطعه برگو که صدر عالم و فخر بشر رسید
3 چشمم بدست اشک برافشاند صد گهر درپای پیک چون بدلم این خبررسید
4 گفتی بگوش دل صفتی از بهشت رفت یاسوی جان خسته نسیم سحر رسید
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر
3 بانصاف تو زنده جان شریعت باقبال تو تازه دین پیمبر
4 زجاه تو یک پایه این سقف ازرق زحلم تو یک ذره این گوی اغبر
1 ایکه موج سینه تو غوطه دریا دهد پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد
2 گر ضمیر غیب گوی تو براندازد تتق بسکه تشویر عروس کلبه خضر ادهد
3 ورزمنشور بیانت نقطه خواند فلک بس که خط استوا قد را خم طغرادهد
4 خاطر آتش مثال تست و طبع آب وش کاب و آتش را همی تبلرزو استسقادهد
1 روی او تشویر ماه آسمانی میدهد قد او تعلیم سرو بوستانی میدهد
2 هندوی زلفش گر رقص ورد س طرفه نیست تا ز جام لعل آن لب دو ستکانی میدهد
3 آتش رویت چرا داری دریغ از آن کسی کو شرروار از غمت جان در جوانی میدهد
4 چشم بدسازت مرا در بینوایی هر زمان گو شمالی آنچنان سوزان که دانی میدهد
1 هیچ رنگ عافیت در خیر عالم نماند هیچ بوی خوشدلی با گوهر آدم نماند
2 از براین خاک یکتن آسوده نیست زیر این سقف مقرنس یک دل خرم نماند
3 جر نحو ست نیست قسم ما زدوران فلک کوکب سعد ایعجب گوئی در ین طارم نماند
4 دیو فتنه برجهان عافیت شد پادشا با سلیمان سلامت حشمت خاتم نماند
1 عشقت سوی هر که راه بر گیرد اول غم تو گواه برگیرد
2 گر عکس رخت برآسمان افتد مه وای فضیحتاه بر گیرد
3 بنمای خود آن چه زنخدان را تا یوسف راه چاه برگیرد
4 بگشای چو گل قبای زنگاری تا لاله ز سر کلاه بر گیرد
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
3 خانه دل از رخ خوبش شود روشن همی عالم جان از سر زلفش معطر میشود
4 سرو بین کز رشک قدش کشتیش بر خشک ماند گل نگر کز شرم رویش در عرق تر میشود