1 ای مهر تو در میان جانها وای مهر تو بر سر زبانها
2 قدر تو گذشته از فلکها صیت تو فتاده در جهانها
3 قاصر ز ثنای تو زبانها عاجز ز مدیح تو بیانها
4 شبه تو ندیده آفرینش مثل تو نزاده آسمانها
1 خوش گوش کرد چرخ و ممالک باینخطاب کامد نهنک رزم چودریا باضطراب
2 ای چرخ باخدنگ گشادش سپر بنه ای فتنه ازگذار رکابش عنان بتاب
3 ای مملکت طرب، که رسیدی بآرزو وی روز گارمژده، که رستی زانقلاب
4 ای جوددل شکسته برافروز سربچرخ وی عدل رخ نهفته برون آی ازحجاب
1 باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
2 از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست
3 از شکوفه شاخ چون موسی ید بیضا نمود لاله رخشان زکه چون آتش طور آمدست
4 باغ چو دوس گشت از حله های گونگون شاخ چون رضوان میان جامه حور آمدست
1 ای بیش ز رفعت و مناصب بر تر ز مدارج و مراتب
2 کان بخش قوام دولت و دین کت بنده سزد هزار صاحب
3 فهرست معالی و معانی مجموع فضائل و مناقب
4 معمار جهان بعدل شامل معیار خرد برأی صائب
1 ای سخا را از کف تو پیشخورد وی خرد را پیش رایت چشم درد
2 خلق تواهل هنر را دستگیر جود تو مرد خرد را پایمرد
3 تیز با حزم تو کوه کند سیر کند با عزم تو چرخ تیز گرد
4 عرصه میدان تو گوی زمین شمسه ایوانت چرخ لاجورد
1 شیرمردان چو عزم کار کنند کار ازین گونه استوار کنند
2 آبخور زاتش سموم آرند خوابگه در دهان مار کنند
3 پیش تیر بلا سپر گردند نزد شیر اجل گذار کنند
4 پای بر گردن مراد نهند پشت بر روی روزگار کنند
1 باز خورشید چرخ رخشان شد باز کار جهان بسامان شد
2 چشم اسلام باز روشن گشت لب امید باز خندان شد
3 روز تاریک گشته روشن گشت کار دشوار بوده آسان شد
4 باز عیسی ز مهد روی نمود باز دجال فتنه پنهان شد
1 باد بهار رخت بصحرا همی کشد در صحن باغ مفرش دیبا همیکشد
2 نوروز میکشد ز ستبرق بباغ فرش یارب که چون لطیف و چه زیبا همیکشد
3 نرگس نگر که گفتی از رویلون و شکل ماه چهارده بثریا همی کشد
4 گوئی قبای غنچه و دست صبا بهم چون جیب یوسفست و زلیخا همیکشد
1 الحذارای غافلان زین وحشت آباد الحذار الفرارای عاقلان زین دیو مردم الفرار
2 ا ی عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عفن وین آبهای ناگوار
3 عرصه نا دلگشا و بقعه نا دلپذیر قرصه ناسودمند و شربتی ناساز گار
4 مرگ دروی حاکم و آفات دروی پادشا ظلم دروی قهرمان و فتنه دروی پیشکار
1 چون روی تو ماه سمانباشد چون زلطف تو مشک ختانباشد
2 چون دلبر من بیوفا نباشد کش هیچ غم کار ما نباشد
3 اندر دل او جز ستم نیاید وندر سر او جز جفا نباشد
4 د رسایه آن آفتاب رخشان یک ذره دلم بی هوا نباشد