نگار از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی قصیده 35
1. نگار من زبر من همی چنان بجهد
که تیر وقت گشاد از برکمان بجهد
...
1. نگار من زبر من همی چنان بجهد
که تیر وقت گشاد از برکمان بجهد
...
1. ای سعد فلک ترا مساعد
اعدای ترا فلکه معاند
...
1. بودم نشسته دوش که ناگه خبر رسید
کاینک رکاب خواجه آفاق در رسید
...
1. جانم از جام می شکر یابد
گر لب لعل آن پسر یابد
...
1. ایکه موج سینه تو غوطه دریا دهد
پرتو طبعت فروغ عالم بالا دهد
...
1. باز خورشید قصد بالا کرد
باز آثار خوب مبدا کرد
...
1. بهار امسال خوشتر مینماید
که از صد گونه زیور مینماید
...
1. همه میامن این روزگار میمون باد
همه سعدت این حضرت همایون باد
...
1. رخ خوب تو ناموس قمر برد
لب لعل تو بازار شکر برد
...
1. باز خورشید چرخ رخشان شد
باز کار جهان بسامان شد
...
1. شیرمردان چو عزم کار کنند
کار ازین گونه استوار کنند
...
1. ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود
هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود
...