1 کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند
2 کسیکه دارد امید کنار بوس ازو بسا که خون دل از دیده برکنار کند
3 دلم ربود بدانزلف همچو چنگل باز تو هیچ باز شنیدی که دل شکار کند؟
4 هزار جور کند بر دلم بیک ساعت وگر بنالم ازو هر یکی هزار کند
1 ترکم امروز مگر رای تماشا دارد که برون آمده آهنگ بصحرا دارد
2 طره چون غالیه گرد سمنش حلقه زده خه بنام ایزد یارب که چه سودا دارد
3 لعل شکر شکنش پرده مرجان سازد مشک عنبر فکنش پروز دیبا دارد
4 چهره تابان در زلف شبه رنگ دراز چون مه چارده اندر شب یلدا دارد
1 ای زده لبیک شوق از غایت صدق و صفا بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا
2 ای زنقص نقض فارغ حکم تو گاه نفاذ وی زننک فسخ ایمن عزم تو وقت مضا
3 ای چو ابراهیم آزر کرده فرزندی فدی وی چو ابراهیم ادهم کرده ملکی رارها
4 ای مسلم منصب میمونت از آسیب غدر وی منزه جامه احرامت از گرد ریا
1 شدست خاطر و طبع تو کان آتش و آب نه کان آتش و آبست جان آتش و آب
2 ز رشک خاطر وقاد و رشح طبع ترت پرآب و آتش شد خانمان آتش و آب
3 به جز ز خاطر و طبع چو آب و آتش تو کشید کس نتواند کمان آتش و آب
4 کنایتیست ز جودت سخای بحر و سحاب حکایتیست ز باست توان آتش و آب
1 شاه جوانست و بخت ملک جوانست کار جهان لاجرم بکام جهانست
2 تخت بنازد همی و در خور اینست تاج ببالد همی و لایق آنست
3 ملک شهنشاه بین که ساحت عقلست عقل خداوند بین که نسخت جانست
4 روضه فردوس بایدت که ببینی؟ مملکت شاه بین که راست چنانست
1 ای جوادی که بتو بحر و سحاب ننویسند بجز بنده خطاب
2 آن کریمی تو که از غایت جود از ستاننده ترا بیش شتاب
3 هر سؤالی که ز تو شاید کرد داد آنرا کف را د تو جواب
4 زیر دست تو قدر همچو عنان زیر پای تو فلک همچو رکاب
1 کیست که پیغام من بشهر شروان برد یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد
2 گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد
3 دعوی کردی که نیست مثل من اندر جهان که لفظ من گوی نطق زقیس و سبحان برد
4 عاقل دعوی فضل خود نکند ور کند باید کز ابتدا سخن بپایان برد
1 درین مقرنس زنگار خورده دود اندود مرا بکام بداندیش چند باید بود
2 بآه ازاین قفس آبگون برارم گرد باشک از ین کره آتشین برارم دود
3 بمنجنیق بلاپشت عیش من بشکست بداسغاله غم کشت عمر من بدرود
4 نماند تیری در ترکش قضا که فلک سوی دلم بسر انگشت امتحان نگشود
1 مرا باری در ینحالت زبان نیست دل اندیشه و طبع بیان نیست
2 چگونه مرثیت گویم شهی را که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
3 زرنج دل چنان بسته زبانم که گوئی اینزبان در این دهان نیست
4 چه گویم مرثیت گویم؟ نه وقتست چه گویم تهنیت؟ هم جای آن نیست
1 تا جهانست شاه صفدر باد تخت او با فلک برابر باد
2 آستانش که کعبه کرمست از لب سرکشان مجدر باد
3 شاه فخرالموک دولت بخش که عدو بند و دوست پرور باد
4 این یامین ملک تا جاوید عدت یوسف برادر باد