15 اثر از قصاید در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

قصاید در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

1 عشقبازی دیگرم در تحت فرمان یافتست جان بشکلی دیگرم درد ست جانان یافتست

2 هر کجا عشق آمد انجا چاره هم بیچار گیست زانکه درد عشق هم از درد درمان یافتست

3 گر سری درباخت سر از عشق تاجی بر نهاد وردلی کردل از وصل صد جان یافتست

4 بیدلی سرمایه عشق است و جانباز یش سود تا نپندارد کسی کاین عشق آسان یافتست

1 اینهمه لاف مزن گر چه ترا سیم وزراست که زر وسیم بر اهل خرد مختصرست

2 دل مبند ار خردی داری بر سیم وزرت که زروسیم جهان همچو جهان در گذرست

3 زوبدنیات حسابست بعقبات عقاب راستی دردوجهان رنج دل ودرد سرست

4 گوئی ار زر همه شادی ونشاط افزاید اینهمه هست ولی نقرس هم بر اثرست

1 تویی که چرخ به صدر تو التجا کردست شعاع عقل برای تو اقتدا کردست

2 امیر عالم عادل شهاب دین خالص که خاک درگه تو چرخ توتیا کردست

3 به حرص خدمت تو آسمان کمر بستست زبهر جود تو خورشید کیمیا کردست

4 نفاذ امر تو سوگند با قدر خوردست مضای حکم تو پیوند با قضا کردست

1 مرا باری در ینحالت زبان نیست دل اندیشه و طبع بیان نیست

2 چگونه مرثیت گویم شهی را که مثلش زیر چرخ آسمان نیست

3 زرنج دل چنان بسته زبانم که گوئی اینزبان در این دهان نیست

4 چه گویم مرثیت گویم؟ نه وقتست چه گویم تهنیت؟ هم جای آن نیست

1 درین مقرنس زنگار خورده دود اندود مرا بکام بداندیش چند باید بود

2 بآه ازاین قفس آبگون برارم گرد باشک از ین کره آتشین برارم دود

3 بمنجنیق بلاپشت عیش من بشکست بداسغاله غم کشت عمر من بدرود

4 نماند تیری در ترکش قضا که فلک سوی دلم بسر انگشت امتحان نگشود

1 این مژده شنیدی که بناگاه برآمد زین تنگ شکر خای که ازراه برآمد

2 آن همچو دم صبح که از گل خبر آورد وین همچو نسیمی که سحرگاه برآمد

3 من بنده این مژده که در گوش دل افتاد من چاکر این لفظ کز افواه برآمد

4 کان اختر سعد از فلک ماه بتابید وان کوکب اقبال دگر راه برآمد

1 کیست که پیغام من بشهر شروان برد یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد

2 گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد

3 دعوی کردی که نیست مثل من اندر جهان که لفظ من گوی نطق زقیس و سبحان برد

4 عاقل دعوی فضل خود نکند ور کند باید کز ابتدا سخن بپایان برد

1 مراهر ساعتی سودای آن نامهربان خیزد که مشکینثر همیگوئی دو سنبل زار ارغوانخیزد

2 رخ رخشان آندلبر فراز قدرعنایش بماه چارده ماند که از سروروان خیزد

3 دهان تنک وروی او گمانی در یقین مضمر درودربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد

4 در انکو چکدهان صد تنک سکر تعبیست اورا بد ینتنگی نمیدانم سخن چون زاندهان خیزد

1 ایکه خورشید ز رای تو منور گردد عالم از نفحه خلق تو معطر گردد

2 خواجه شرق امین الدین صالح که فلک پیش فرمان تو خم گیرد و چنبر گردد

3 جرم خورشید اگر از دل تو نور برد همه ذرات در اقطار هوا زر گردد

4 عقل هر گه در آیینه طبعت نگرد پیش او سردل غیب مصور گردد

1 گر کسی فیض جان همی بخشد شاه گیتی ستان همی بخشد

2 شاه غازی سپهبد اعظم کاشکار و نهان همی بخشد

3 چرخ مرادی حسام دولت و دین که روان را روان همی بخشد

4 آن قدر قدرت قضا قوت که قضا را توان همی بخشد

آثار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

15 اثر از قصاید در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی