1 شدست خاطر و طبع تو کان آتش و آب نه کان آتش و آبست جان آتش و آب
2 ز رشک خاطر وقاد و رشح طبع ترت پرآب و آتش شد خانمان آتش و آب
3 به جز ز خاطر و طبع چو آب و آتش تو کشید کس نتواند کمان آتش و آب
4 کنایتیست ز جودت سخای بحر و سحاب حکایتیست ز باست توان آتش و آب
1 ای بیش ز رفعت و مناصب بر تر ز مدارج و مراتب
2 کان بخش قوام دولت و دین کت بنده سزد هزار صاحب
3 فهرست معالی و معانی مجموع فضائل و مناقب
4 معمار جهان بعدل شامل معیار خرد برأی صائب
1 ای جوادی که بتو بحر و سحاب ننویسند بجز بنده خطاب
2 آن کریمی تو که از غایت جود از ستاننده ترا بیش شتاب
3 هر سؤالی که ز تو شاید کرد داد آنرا کف را د تو جواب
4 زیر دست تو قدر همچو عنان زیر پای تو فلک همچو رکاب
1 شاه جوانست و بخت ملک جوانست کار جهان لاجرم بکام جهانست
2 تخت بنازد همی و در خور اینست تاج ببالد همی و لایق آنست
3 ملک شهنشاه بین که ساحت عقلست عقل خداوند بین که نسخت جانست
4 روضه فردوس بایدت که ببینی؟ مملکت شاه بین که راست چنانست
1 دلم از بار غم خراب شد است رخم از خون دل خضاب شداست
2 دیده پالونه سرشک آمد طبع پیمانه عذاب شد است
3 وه که جانم شکار غم گشتست وه که بختم اسیر خواب شد است
4 تو بظاهر نگه مکن که مرا لفظ چون لؤلؤ خوشاب شداست
1 زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
2 زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است حسام دولت و دین و علاء اسلامت
3 بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک که فتح و نصرت فخر آورند از ایامت
4 شعاع رایت صبح است صبح رایاتت زهاب چشمه فتح است جوی صمصامت
1 المتنة لله که تأیید ظفر یافت صدری که ازودولت و دین رونق و فریافت
2 المنة لله که چو فردوس شد امروز آنشهر که از غیبت او شکل سقریافت
3 المنة لله که ازاین مقدم میمون دلهای بحان آمده آرام و بطریافت
4 چشمی که رقم یافت زوابیضت اکنون از مردمک دیده اسلام بصریافت
1 ایکه انعام تو سرمایه هر محرومست ویکه انصاف تو یاری ده هر مظلومست
2 رکن دین خواجه آفاق که صدبار فلک گفت دربان تو تا حشر مرا مخدومست
3 رشح اقلام تو برروی شریعت خالست بوی اخلاق تو دردست خردمشمومست
4 در لگد کوب معلی تو گردون پستست در سر انگشت معانی تو آهن مومست
1 تا صبا در نقشبندی خامه در عنبر زدست صد هزاران لعبت از جیب زمین سر بر زدست
2 ماه منجوق گل اینک کرد از گلبن طلوع شاه چیر لاله اینک نوبتی بردر ز دست
3 خاک چون طوطی خوش جامه سراندر سر نهاد شاخ چون طاوس فردوسی پر اندرپرزدست
4 چشم نرگس نیم خوابست و دهانش پرززر دوش پنداری بنام گل همه شب زرزدست
1 باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
2 از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست
3 از شکوفه شاخ چون موسی ید بیضا نمود لاله رخشان زکه چون آتش طور آمدست
4 باغ چو دوس گشت از حله های گونگون شاخ چون رضوان میان جامه حور آمدست