1 اینهمه لاف مزن گر چه ترا سیم وزراست که زر وسیم بر اهل خرد مختصرست
2 دل مبند ار خردی داری بر سیم وزرت که زروسیم جهان همچو جهان در گذرست
3 زوبدنیات حسابست بعقبات عقاب راستی دردوجهان رنج دل ودرد سرست
4 گوئی ار زر همه شادی ونشاط افزاید اینهمه هست ولی نقرس هم بر اثرست
1 مراهر ساعتی سودای آن نامهربان خیزد که مشکینثر همیگوئی دو سنبل زار ارغوانخیزد
2 رخ رخشان آندلبر فراز قدرعنایش بماه چارده ماند که از سروروان خیزد
3 دهان تنک وروی او گمانی در یقین مضمر درودربسته مرجان یقینی کز گمان خیزد
4 در انکو چکدهان صد تنک سکر تعبیست اورا بد ینتنگی نمیدانم سخن چون زاندهان خیزد
1 اگرشکایت گویم زچرخ نیست صواب وگرعتاب کنم بافلک چه سود عتاب
2 زجور اوست مرا صد شکایت از هر نوع زدور اوست مرا صد حکایت از هر باب
3 همی نوازد هر تنک چشم چون سوزن وز او شوندکریمان چو ریسمان درتاب
4 ازو همی گل صد برک خفته اندرخار ببید میدهد آنگاه خیمه سنجاب
1 این مژده شنیدی که بناگاه برآمد زین تنگ شکر خای که ازراه برآمد
2 آن همچو دم صبح که از گل خبر آورد وین همچو نسیمی که سحرگاه برآمد
3 من بنده این مژده که در گوش دل افتاد من چاکر این لفظ کز افواه برآمد
4 کان اختر سعد از فلک ماه بتابید وان کوکب اقبال دگر راه برآمد
1 المتنة لله که تأیید ظفر یافت صدری که ازودولت و دین رونق و فریافت
2 المنة لله که چو فردوس شد امروز آنشهر که از غیبت او شکل سقریافت
3 المنة لله که ازاین مقدم میمون دلهای بحان آمده آرام و بطریافت
4 چشمی که رقم یافت زوابیضت اکنون از مردمک دیده اسلام بصریافت
1 عشقبازی دیگرم در تحت فرمان یافتست جان بشکلی دیگرم درد ست جانان یافتست
2 هر کجا عشق آمد انجا چاره هم بیچار گیست زانکه درد عشق هم از درد درمان یافتست
3 گر سری درباخت سر از عشق تاجی بر نهاد وردلی کردل از وصل صد جان یافتست
4 بیدلی سرمایه عشق است و جانباز یش سود تا نپندارد کسی کاین عشق آسان یافتست
1 زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
2 زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است حسام دولت و دین و علاء اسلامت
3 بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک که فتح و نصرت فخر آورند از ایامت
4 شعاع رایت صبح است صبح رایاتت زهاب چشمه فتح است جوی صمصامت
1 ایکه انعام تو سرمایه هر محرومست ویکه انصاف تو یاری ده هر مظلومست
2 رکن دین خواجه آفاق که صدبار فلک گفت دربان تو تا حشر مرا مخدومست
3 رشح اقلام تو برروی شریعت خالست بوی اخلاق تو دردست خردمشمومست
4 در لگد کوب معلی تو گردون پستست در سر انگشت معانی تو آهن مومست
1 تویی که چرخ به صدر تو التجا کردست شعاع عقل برای تو اقتدا کردست
2 امیر عالم عادل شهاب دین خالص که خاک درگه تو چرخ توتیا کردست
3 به حرص خدمت تو آسمان کمر بستست زبهر جود تو خورشید کیمیا کردست
4 نفاذ امر تو سوگند با قدر خوردست مضای حکم تو پیوند با قضا کردست
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
3 خانه دل از رخ خوبش شود روشن همی عالم جان از سر زلفش معطر میشود
4 سرو بین کز رشک قدش کشتیش بر خشک ماند گل نگر کز شرم رویش در عرق تر میشود