1 ز ره چون یکی میل ببرید بیش سپاه پدرش اندر آمد به پیش
2 پیاده شدش پیش، به مرد زود مر او را فروان ستایش نمود
3 زمین را ببوسید پیشش سپاه همی کرد هرکس به رویش نگاه
4 به به مرد داد آن سرِ ارجمند بدان تا فرستد به شاه بلند
1 چو رفتند نزدیک طیهور شاه نهادند نامه در آن پیشگاه
2 چو در نامه آن ناسزا خواند گفت که با دیو زاده خرد نیست جفت
3 بر آشفت و دژخیم را گفت شاه که این هر دو را کرد باید تباه
4 از این، آتبین را رسید آگهی فرستاد کس پیش تخت مهی
1 دبیر خردمند را پیش خواند وز این در سخنها فراوان براند
2 به ماچین یکی نامه فرمود شاه به پیش بهک خسرو نیکخواه
3 به نام خداوند پروردگار توانا و روزی ده و کردگار
4 کند هرچه خواهد که هستش توان جهان پیر دارد گه و گه جوان
1 جهاندیده گوید که اندر جهان دو جای است هر دو به دریا نهان
2 که هرگز به خوبی چنان جای نیست چنان باغهای دلارای نیست
3 یکی این جزیره که کردیم یاد که دارد خوشی ارم را نهاد
4 و دیگر به دریا درون هفت ماه به کشتی گذر کرد باید به راه
1 .................................... ....................................
2 بدین سان که داری دلی گشته ریش یکی تیر کرد او برون را بپیش
3 زمانی بگردیم و بازی کنیم بدین دشتِ کین اسب تازی کنیم
4 ببینیم تا چون برآید نبرد زمانه کرا اندر آرد به گرد
1 به طیهور گفت آتبین از میان که من با تنی چند از ایرانیان
2 به زنهار نزدیک شاه آمدیم بدین مایه ور بارگاه آمدیم
3 بجای من آن کن که از تو سزاست که نا خوبی از پادشا ناسزاست
4 بدو گفت طیهور کای پاک هوش بگفتی، کنون سوی من دارگوش
1 بدانست سالار چین کان سخُن چنان است کافگند آن مرد بُن
2 بفرمود تا برنهادند بار سوی چین کشیدند از مرغزار
3 شد از رفتنش آتبین شادمان تو گفتی سرآمد مر او را غمان
4 فرستاد لختی سواران ز پس بجستند بیشه، ندیدند کس
1 همان گه بفرمود تا زآن گروه تنی صد شدند از بر تیغ کوه
2 همی راه دشمن نگهداشتند خروش از بر چرخ بگذاشتند
3 همان شب یکی کنده فرمود شاه کشیدند بیل و تبرها به راه
4 بر آن ره یکی کنده کردند ژرف درازا و بالا و پهنا شگرف
1 بگفت این و شد تا به نزدیک کوش بر او حمله آورد چون شیر زوش
2 چنان هردوان بر هم آویختند کز اسبان همی خون و خوی ریختند
3 گهی این برآن و گهی آن بر این گهی آن به تندی، گهی این به کین
4 نهیب از چنان زخم دو کینه ور گهی بر سر آمد گهی بر سپر
1 ستاره چو گشت از هوا ناپدید سپیده ز سیماب لشکر کشید
2 خروش آمد از دیده ی کوهسار که شاها، سپه را تباه است کار
3 که از چین سپاهی پیاده رسید که شد بیشه از تیغشان ناپدید
4 بپرسید خسرو از آن دیده بان که برخیر چندین چه رانی زبان