چو از ایرانشان ابن ابی الخیر کوشنامه 118
1. چو کشتی روان شد، سپه برکشید
سوی مرز چین لشکر اندر کشید
...
1. چو کشتی روان شد، سپه برکشید
سوی مرز چین لشکر اندر کشید
...
1. چو نوشان بدید آن که سخت است کار
نهانی برافگند چندین سوار
...
1. همی آتبین داشت خمدان حصار
گه آسایش و گاه در کارزار
...
1. دگر روز نوشان یکی برگزید
که گوید به گفتار و داند شنید
...
1. ز ماچین سر ماه نامه رسید
سوی آتبین، کاین شگفتی که دید!
...
1. برآمد دگرباره غلغل ز شهر
که مردم ز سختی همی یافت بهر
...
1. سواران نوشان چو بشتافتند
به بیت المقدس خبر یافتند
...
1. چو یک نیمه ره زیر پی کرد کوش
سپاهی گزین کرد پولادپوش
...
1. چو انبوه شد رزم و دید آتبین
کجا چیره گشتند گردان چین
...
1. دگر روز دستورش اندر رسید
بسی خوردنی پیش خسرو کشید
...
1. همان گه یکی نامه فرمود، گفت
به نام خداوند بی یار و جفت
...
1. بهک بدگمان شد ز کردار کوش
به کار اندرون تیزتر کرد هوش
...